فدا کردن. [ ف ِ / ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گذشت از چیزی : فدا کرده جان را همه پیش من به دل مهربان و به تن خویش من.فردوسی.پس از نیکویی ها و صد گونه رنج فدا کردن کشور و تاج و گنج.فردوسی.ز گنج خسروی و ملک شاهی فدا کردش که میکن هرچه خواهی.نظامی.یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند تا در سبیل دوست به پایان برد وفا.سعدی.صائب چو ذره ای است چه دارد فدا کند ای صدهزار جان مقدس فدای تو.صائب.
معنی کلمه فدا کردن در فرهنگ فارسی
( مصدر ) قربان کردن جانداری را .
معنی کلمه فدا کردن در ویکی واژه
sacrificare
جملاتی از کاربرد کلمه فدا کردن
نظریهپردازان ارتش سرخ در بعد دفاع راهبردی سعی داشتند دو دارایی عمده شوروی یعنی فضا و نیروی انسانی را بهکارگیرند تا در صورت لزوم با فدا کردن آنها ابتکار عمل را باز پس گرفته و در موعد مناسب ضربه پسزننده را به دشمن وارد آورند. در توسعه یک روش مناسب جهت اجرای یک دفاع راهبردی در مقابل یک تهاجم از غرب، توخاچفسکی و جانشینان او نظریه عملیاتهای عمیق در لایهبندی مراحل یک تهاجم را به صورت معکوس بهکار بردند. راهبرد دفاع اساساً گونه چینش نیروها بر اساس سرعت، تسلیحات و توان آتش را بازتاب و جبهه نبرد را به سه حوزه تحرک تقسیم مینمود.
قاصد فرخندهپی از در جانان رسید جان گرانمایه را وقت فدا کردن است
بیست و سه نفر که پیش از موعد جان شان را فدا کردند
همای اوج سخن طوطی مسیح مقال که می توان به سخن هاش جان فدا کردن
این فیلم به شرح لزوم فداکاری و از خودگذشتگی در مقابل عشق و فدا کردن خود برای دوستان میپردازد.
او از قول مدیر ستاد ارتباطات دولت بریتانیا دربارهٔ این که اینترنت مرکز مشترک تروریستها شدهاست هشدار میدهد و میگوید: «شرکتهای اینترنتی باید برای مقابله با این تهدیدها بیشتر تلاش کنند اما مشکل است که بدون فدا کردن حریم خصوصی و آزادی بتوان این کار را عملی کرد.»
فکر آن باش که تو جانی وتن مرکب تو جان دریغست فدا کردن و تن پروردن
محبت نیست پایانش بغیر از جان فدا کردن اگر اهل دلی اهلی محبت را بپایان بر
وجودم در حقیقت زندهٔ جاوید خواهد شد که باید روی جانان دیدن و جان را فدا کردن
زندهدل قومی که اندر مجلس ما شمعوار ز آتش دل سر فدا کردند و پا افشردهاند
گر نسیم کوی او دارد مسلمانان نسیم جان همی باید فدا کردن نسیمش را نه سیم
نیست کاری جان فدا کردن به راه دوستان جان چه باشد آنچه دارم آن شود قربان تو
جان فدا کردن ز حق وارستن است جان جان از قید جان هم رستن است
هر که را در سر هوای چون تو دلداری بود جان فدا کردن درین ره کمترین کاری بود