معنی کلمه غریو در لغت نامه دهخدا
ز چرخ اختر از بیم دیوانه دیو
زمین با تلاتوف و کُه با غریو.شهید.عاجز شود از اشک و غریو من
هر ابر بهارگاه با پخنو .رودکی.غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز
بناله رعد غریوانم و به صورت غرو.کسائی.برون جست از آن خیمه ارژنگ دیو
چو آمد به گوشش از آن سان غریو.فردوسی.به ابراندرآمد ز هر سو غریو
به سان شب تار و انبوه دیو.فردوسی.غریو آمد از شهر توران زمین
که سهراب شد کشته بر دشت کین.فردوسی.کوس تو کرده ست بر هر دامن کوهی غریو
اسپ تو کرده ست بر هر خامه ریگی سهیل.فرخی.بدین طرب همه شب دوش تا سپیده بام
همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب.فرخی.گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان
کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان.فرخی.بدیشان نبد ز آتش مهر تیو
به یک ره برآمد ز هر دو غریو.عنصری.تیز شد عشق و در دلش پیچید
جز غریو و غرنگ نبسیجید.عنصری ( از فرهنگ اسدی ).کار من در هجر تو دائم نفیر است و فغان
شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ.منجیک.چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است
بازفیر و بانفیر و باغریو و باغرنگ.منوچهری.غریو از خصمان برآمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 637 ). چون خطبه به نام طغرل بکردند غریو سخت هولی از خلق برآمد و بیم فتنه بود تا تسکین کردند. ( تاریخ بیهقی ص 564 ). فلک خیره شد از غریو مردم و آواز کوسها و بوقها و طبلها. ( تاریخ بیهقی ص 586 ).
فتادند بر خاک بیهوش و تیو
همی داشتند از غم دل غریو.اسدی ( گرشاسب نامه ).