معنی کلمه غاشیه در لغت نامه دهخدا
همه تفاخر آنها به جود و دانش بود
همه تفاخر اینها به غاشیه است و جناغ.منجیک ترمذی.دستت همی بدره کشد سایل از آن بدره کشد
شاعر همی بدره کشد پیشت به جای غاشیه.منوچهری.بوالمظفر گفت چون بوالقاسم رازی غاشیه دار شد محال است پیش ما غاشیه برداشتن. ( تاریخ بیهقی ). بوالقاسم رازی را دید بر اسبی قیمتی برنشسته و ساختی گران افکنده از اندود و غاشیه ای پر نقش و نگار. ( تاریخ بیهقی ). و از درگاه امیران محمد و مسعود را در باب غاشیه و جناغ فرمان رسید و تشدیدها رفت. ( تاریخ بیهقی ). و غاشیه رکابدارش در بغل گرفتی. ( تاریخ بیهقی ). هفته ای درگذشت بوالمظفر خواست که برنشیند رکابدار ندیمی را گفت در باب غاشیه چه میفرمایند ندیم بیامد و بگفت... ( تاریخ بیهقی ). اکنون که پنجاه درم دارد و غاشیه تواند خرید پیش وی غاشیه می کشند. ( تاریخ بیهقی ). در این خلعت مهد بود و ساخت زر و غاشیه. ( تاریخ بیهقی ). چون دورتر شد گفت رکابدار را که آن غاشیه زیر آن دیوار بیفکن. ( تاریخ بیهقی ). در این باب حکایتی که به نشابور گذشته از جهت غاشیه بیاوردم. ( تاریخ بیهقی ). هستند در این روزگار گروهی عظامی با اسب و ستام زر و جامه های گرانمایه و غاشیه و جناغ. ( تاریخ بیهقی ).
خوش است مستی و از روزگار بی خبری
که چرخ غاشیه مرد بی خبر کشدا.معزی.بر دوش فکن غاشیه مهر در این کوی
چون گِردِ میان تو ز بدعت کمری نیست.سنایی.سرکش توران مسعود که دارد ز شرف
مشتری غاشیه اسب مرادش بردوش.سوزنی.سر بیندازم بدستار از پیش
غاشیه سوداش دارم بر کتف.خاقانی.این سبز غاشیه که سیاهش کناد مرگ
بر زین سرنگون تو صد جا گریسته.خاقانی.عقل کو غاشیه عشق تو بر دوش گرفت