عوعو. [ ع َ ع َ / عُو عُو ] ( اِ صوت ) بانگ سگ. فریاد سگ. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به آنندراج شود. پارس. عَفعَف. هَفهَف. هافهاف. وغوغ. وغواغ. واغواغ. وعوع. نُباح. ( منتهی الارب ) : ازبرای جیفه عوعو تا به کی همچون کلاب بر سر مردار تا کی چون کلاغان غارغار.فیاض ( از آنندراج ).
معنی کلمه عوعو در فرهنگ عمید
بانگ سگ، صدای سگ.
جملاتی از کاربرد کلمه عوعو
چو موش در دهن گربه دشمنان خاموش که بهر ما و تو عوعو سگانه می کردند
از برای جیفه عوعو تا به کی همچون کلاب بر سر مردار تا کی چون کلاغان قارقار
سودای تو آشنای دیرینهٔ ماست دیر است که عوعو تو در سینهٔ ماست
سگ ار اجنبی دید، عوعو کند مرا نیز این قوم دون هو کند
دو سه عوعو سگانه نزند ره سواران چه برد ز شیر شرزه سگ و گاو کاهدانی
اما سگ، گرده را خورد و بار دیگر خود را به زاهد رساند و به عوعو کردن پرداخت. زاهد، نان دوم را نیز بدو انداخت. سگ آن را نیز خورد و بار دیگر بدنبال زاهد رفت و به عو عو پرداخت و دامن جامه اش بدرید.
همچو سگان تازی میکُن شکار خامش نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته
ازکینه و پرخاش عدو نیست ترا باک مه را چه هراس از سگ و آن حملهٔ عوعو
معاویه، جاریه بن قدامه را گفت: قبیله ی تو، چسان ترا خوار دانسته اند که جاریه (کنیزک) نامیده اندت؟ گفت: «قبیله ی تو چسان خوارت داشته اند که معاویه (ماده سگی که بسیار عوعو کند) نامیده اندت؟
ای تن چو سگ کاهل مشو افتاده عوعو بس معو تو بازگرد از خویش و رو سوی شهنشاه بقا