عصفور
معنی کلمه عصفور در لغت نامه دهخدا

عصفور

معنی کلمه عصفور در لغت نامه دهخدا

عصفور. [ ع ُ ] ( ع اِ ) گنجشک. ( منتهی الارب ) ( دهار ). گنجشک نر. ( ناظم الاطباء ). پرنده ای است. ( از اقرب الموارد ). بفارسی گنجشک و به ترکی سرچه نامند. ( از تحفه حکیم مؤمن ). بپارسی گنجشک خوانند و نیکوترین آن فربه بود و آنچه در خانه فربه شود بد بود، اولی آن بود اجتناب کنند در خوردن آن. ( از اختیارات بدیعی ). ماده آن را عصفورة گویند، و کنیه آن ابوالصَّفْو و ابومحرز و ابومزاحم و ابویعقوب است ، و آن را عصفور گویند لأنه عَصی و فرّ ( عصیان کرد و فرار کرد ). آن را انواع بسیار است ،مشهورتر آن «دوری » است. و آشیانه او در آبادیها و زیر سقفها است و آن از بیم جوارح و پرندگان شکاری است ، لذا هرگاه شهری خالی از سکنه شود گنجشکان نیز آنجا را تخلیه می کنند. فضله انداختن او بسیار است و گاه به یکصد بار در ساعت میرسد. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 74 ). چغک. ( بحر الجواهر ). بنجشک. ج ، عَصافیر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به گنجشک شود :
طعمه شیر کی شود راسو
مسته چرغ کی شود عصفور.مسعودسعد.برگ نارنج و شاخ پنداری
پر طوطی و ساق عصفور است.مسعودسعد.عقابان تیزچنگالند و بازان آهنین پنجه
ترا باری چنین بهتر که با عصفور بنشینی.سعدی.اگر سیمرغی اندر دام زلفی
بماند تاب عصفوری ندارد.سعدی.آخر ز هلاک ما چه خیزد
سیمرغ چه میکند به عصفور.سعدی.- عصفور ملکی ؛ نوعی گنجشک که از همه انواع خردتر است. پرنده ای است که از آن خردتر هیچ پرنده نباشد. صفراغون. رجوع به صفراغون شود.
|| هر پرنده که از کبوتر کوچکتر باشد. ( ازاقرب الموارد ). هر پرنده کوچک جثه پرصفیر. ( فرهنگ فارسی معین ). || ملخ نر. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). || چوبی است در هوده که اطراف چوبها بدان جمع شود. || چوبهای پالان که سرهای احناء بدان بندند. || چوبی که سر پالانها به آن بسته گردد. || اصل روئیدنگاه موی پیشانی. || استخوان برآمده درپیشانی اسب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). استخوان تند بر روی اسب. ( دهار ). و چپ و راست آن را عصفوران گویند. ( از اقرب الموارد ). || پاره ای از مغز سر که در میانش پوستکی است که از هم جدا دارد آنرا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). پاره از دماغ. ( دهار ). || سفید باریک فروریخته از غره ٔاسب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کتاب. || میخ کشتی. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). || پادشاه. ( منتهی الارب ) ( دهار ). ملک. ( اقرب الموارد ). || مهتر.( منتهی الارب ). سید. || ولد و فرزند، و آن لغتی است یمانی. ( از اقرب الموارد ). || گرسنگی. || نوعی از درخت که او را صورتی همچو صورت گنجشک بود. ( دهار ).

معنی کلمه عصفور در فرهنگ معین

(عُ ) [ ع . ] (اِ. ) گنجشک . ج . عصافیر.

معنی کلمه عصفور در فرهنگ عمید

۱. = گنجشک
۲. هر پرندۀ کوچک تر از کبوتر.

معنی کلمه عصفور در فرهنگ فارسی

گنجشک، هرپرنده کوچکترازکبوتر
( اسم ) ۱ - گنجشک . ۲ - هر پرنده کوچک جثه پر صفیر جمع عصافیر .
نام او حسین بن محمد بن احمد بن عصفور شاخوری بحرانی است او فقیه قرن دوازدهم هجری میباشد

معنی کلمه عصفور در دانشنامه عمومی

عصفور (استان طارف). عصفور ( به عربی: عصفور ) یک شهرداری در الجزایر است که در استان الطارف واقع شده است. عصفور ۱۰٬۶۳۲ نفر جمعیت دارد.

معنی کلمه عصفور در ویکی واژه

گنجشک.
عصافیر.

جملاتی از کاربرد کلمه عصفور

عصفور اگر بگذرد کند او منقار چو خون ز خون معصفر
اگر سیمرغی اندر دام زلفی بماند تاب عصفوری ندارد
و قالت عائشة دعی رسول اللَّه (ص) الی جنازة صبیّ من الانصار فقلت طوبی لهذا عصفور من عصافیر الجنّة لم یعمل سوا قال او غیر ذلک یا عائشة، انّ اللَّه خلق الجنّة و خلق النّار فخلق لهذه اهلا و لهذه اهلا خلقهم لها و هم فی اصلاب آبائهم.
آنان که دل به عقل خدا دور داده اند مغز سر همای به عصفور داده اند
مچر ز ارزن عصفور باز معرفتی نشین بساعد سلطان و خوان لب لباب
مفتی ما فهم نکرد این سخن لقمه باز از پی عصفور نیست
از یاوریش، باز دهد دانه ی عصفور؛ وز داوریش، شیر بود دایه ی جامیس
ای ز آثار عدل شامل تو جای عصفور دیدهٔ شاهین
آل‌عصفور، خاندانی از علمای روحانی شیعه در بحرین، قطیف و نواحی جنوب ایران (بویژه در استانهای فارس و بوشهر) در سده دوازده و سیزده هجری قمری (۱۸ و ۱۹ میلادی) هستند.
عصفور را عنقا کند جهال را دانا کند اموات را احیا کند عیسی‌صفت جان پرورد!
بیضه مرغ همه عصفور شد باز بود بیضه اسلام باز