معنی کلمه ظهور در لغت نامه دهخدا
ظهور. [ ظُ ] ( ع مص ) آشکار شدن. آشکارا شدن. پدید آمدن. پدیدار شدن. ظاهر شدن : مرد... توبه کرد که پیش از ظهور حجتی بر امثال این کار اقدام ننماید. ( کلیله و دمنه ). و چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. ( کلیله و دمنه ). || پیدایش. || پیدائی. وضوح. هویدائی. آشکاری. ابانت. بروز. تجلی. رونمائی. بداهت. || بر جای بلند شدن : ظهر علیه ؛ به بام برآمد. || ظَهر علی ؛ یاری داد مرا. || دست یافتن. چیره شدن : ظهر به و علیه ؛ چیره گردید بر وی. || ظَهر بفلان ؛ آشکار کرد او را. || اطلاع بر سِرّ. || فخر به علم. || مرتبه بالا گرفتن. || به پشت زدن. || ( اصطلاح نجوم ) در تحت الشعاع نبودن کوکب.
ظهور. [ ظُ ] ( اِخ ) شهری است در بحر از سرزمین مَهرة در اقصای یمن.