طزر

معنی کلمه طزر در لغت نامه دهخدا

طزر. [ طَ ] ( ع مص ) راندن به لگد. ( منتهی الارب ).
طزر. [ طَ زَ ] ( معرب ، اِ ) گیاهی است که در تابستان روید. معرب تزر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). صاحب قاموس گفته : و البیت الصیفی ، معرب تزر. در تاج العروس نیز با گفته فیروزآبادی موافق است. حتماً در نسخه ای که صاحب منتهی الارب در دست داشته تصحیفی روی داده و البیت الصیفی را النبت الصیفی نوشته اند و به همان نحو هم ترجمه شده است. یاقوت در معجم البلدان از لیث نقل کرده که طزر، خانه تابستانی را گویند و سپس از ابومنصور ازهری آورده که طزر معرب و اصل آن تزر است ، و آن شهری است در مرج القلعة که از آنجا تا جاده عمومی خراسان یک مرحله ( یک منزل ) مسافت است. این شهر در صحرائی پهناور واقع شده و در آن صحرا ایوانی رفیعالبناء میباشد که از آثار خسروجردبن شاهان است و در آن صحرا جز ایوان مذکور اثر و نشانه دیگری نیست و بر جانب یمین شهر مزبور ماسبدان و مهرجان قدق واقع است که نعمان بن مقرن در موقع پیکار با ایرانیان نخست بدانجا فرودآمد و سپس از آنجا به نهاوند رفت و با ایرانیان جنگید. ( معجم البلدان ج 6 ص 49 ). صاحب تاج العروس در ماده طزر گوید: و مما یستدرک علیه الطزر بیت ٌ الی الطول فارسی معرب ، و قیل هو البیت الصیفی ، قال الازهری : اراه معرباً و اصله تزر. چون یاقوت نیز در ذکر ماده طزر عین بیانات ابومنصور ازهری را ایراد کرده معلوم میشودنسخه ای را که صاحب تاج العروس در دست داشته در اصل ماده تحریفی شده و «طَزر» بصورت «طَرز» نوشته شده ، وصاحب تاج العروس هم بدان صورت نقل کرده است و بعدهادر کتب لغت بجای طزر، طرز متداول شده و معنی آن نیزاز زمستانی به تابستانی تغییر یافته است. شگفتی در اینجاست که کلمه طزر در دیوان خاقانی صورت دیگری بخود گرفته و بشکل «طَرَر» درآمده است. خاقانی گوید:
باد غم جست درِ لهو و طرب بربندید
موج خون خاست در بهو و طرر بگشائید.
ونیز گوید:
هرچه دارم بنه و سکنه بسوزم ز پست
پیشتر سوختن از بهوو طرر درگیرم
در صورتی که این کلمه در دیوان بصورت «طَزَر» بوده و در آن تصحیف رخ داده است. اینک برای روشن شدن وضع و معنی این کلمه گوئیم که در زبان پارسی خانه زمستانی را تجر گویند و چون مطابق قواعد معموله جیم به «چ » و «ژ» و «ز» نیز تبدیل میشود، پس تجر وتژر و تزر هر سه به یک معنی و مستعمل خواهند بود و چون مطابق گفته یاقوت در مرج القلعه ایوانی از ابنیه سلاطین ایران باقی و گوید در قدیم آنجا شهری بوده بنام «تزر»، ناگزیر همینکه این کلمه داخل زبان عرب گردیده ، تاء آن به طاء تبدیل و بصورت طزر استعمال شده است. مرحوم مشیرالدوله در جلد دوم ایران باستان در ذیل شرح قصر صدستون گوید: «تچر» قصر کوچک داریوش که در ضلع شمالی صحن ( صحن قصر صدستون ) بپا شده ، بنابر کتیبه های بالای دو جرز رواق به تچر موسوم است. لفظ تچر،تجر یا طزر پارسی جدید، اصلاً بمعنی قصر زمستانی است ، فی الحقیقه در میان تمام ابنیه صفه تنها این بنا رو به جنوب میباشد و این کیفیت در چنین آب و هوائی پرمعنی است ، سطح قصر مربع مستطیلی است که بطول قرار گرفته و کف آن قریب سه متر بالاتر از کف صحن است. ( ایران باستان ج 2 ص 1589 ). آقای پورداود در کتاب فرهنگ ایران باستان گوید: اما طزر را که یاقوت بنقل از لیث وابومنصور آن را معرب از تزر فارسی دانسته و بمعنی خانه تابستانی گرفته چنین تعریف کرده است : شهری است از ناحیه مرج القلعه و یک منزل از راه بزرگ خراسان مسافت دارد و در میان دشتی واقع است. قصر یزید را جغرافیانویسان طزر هم خوانده اند، یعنی یک شهر را بدو نام کرده اند و این طزر معرب از تزر بی شک همان لفظ فرس هخامنشی تچر ( Tacara ) میباشد که بمعنی کوشک ( = قصر ) است ، در زبان ارمنی تچر بمعنی سرای و پرستشگاه ، از زبان ایرانی گرفته شده است و همین لفظ است که در فارسی تجر شده. نزاری قهستانی گفته :

معنی کلمه طزر در فرهنگ معین

(طَ زَ ) [ معر. ] (اِ. ) ۱ - قصر. ۲ - خانة زمستانی .

معنی کلمه طزر در فرهنگ عمید

١. خانۀ زمستانی. ٢. کاخ.

معنی کلمه طزر در فرهنگ فارسی

۱ - قصر کوشک . ۲ - خانه زمستانی .
دهی از دهستان کاه بخش داورزن شهرستان سبزوار ٠

معنی کلمه طزر در ویکی واژه

قصر.
خانة زمستانی.

جملاتی از کاربرد کلمه طزر

همچنین از مناطق خوش‌آب‌وهوای استان مهریز، تفت، ده بالا، طزرجان، منشاد و غربال‌بیز هستند.
ور نباید که شبستان و طزر نالد زار سرو بستان به شبستان و طزر باز دهید
پدرش محمود وافی، کشاورز یزدی بود که به روستای حسین‌آباد رفته بود. او بخشی از دروس مقدمات حوزه‌های علمیه را فراگرفته بود. مادرش نیز دختر محمدابراهیم لاری معروف به «آخوند طزرجانی» از روحانیون یزد بود.
بآب شور و بیابان پر گزند افتاد بماندش خانه ویران ز طارم وز طزر
هرچه دارم بنه و سکنه بسوزم ز پست پیشتر سوختن از بهو وطزر درگیرم
شیخ الاسلام گفت: که من وقتی در طرز خود بودم نشسته و دران ایام کی واداشته بودند مرا از مجلس از زبر طزر پارهٔ کاغذ فرو افتاد، بخط سرخ نوشته که فرج.