طرف

طرف

معنی کلمه طرف در لغت نامه دهخدا

طرف. [ طَ ] ( ع اِ ) چشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). منه قوله تعالی : لایرتد الیهم طرفهم. ( قرآن 43/14 ). و قال اﷲ تعالی : قبل ان یرتد الیک طرفک. ( قرآن 40/27 ). و هو اسم جامع للبصر، لایثنی ولایجمع و قیل جمعه اطراف. ( منتهی الارب ) :
اینهمه جوها ز دریایی است ژرف
جزو را بگذار و بر کل دار طرف.مولوی.گر بمعنی رفت ، غافل شد ز حرف
پیش و پس یک دم نبیند هیچ طرف.مولوی.خویشتن افکند در دریای ژرف
که نیابد حد آن را هیچ طرف.مولوی.کسی کو روی گل بیند به طرفا طرف نندازد
کسی کو توتیا یابد، کشد در دیده خاکش را.بدر جاجرمی. || مژه. || گوشه و کنار چشم. ( برهان ). || در دو نسخه خطی مهذب الاسماء متعلق به کتابخانه مؤلف طرف بمعنی آسیرک آمده و در نسخه سوم ایضاً متعلق به کتابخانه مؤلف اسبرک. || پشک :
فان تسلم الهلبا من الطرف لم یزل
بنجران منها قبة و عروش.؟الهلبا جنس من البرّ. ( منتهی الارب ) . || جوانمرد. ( منتهی الارب ). || معرب ترف است که به ترکی قراقروت نامند که رُخبین باشد. ( فهرست مخزن الادویه ). || منتها و پایان هر چیزی. ( منتهی الارب ). انتهاء. || طرف در لغت نهایت باشد، تثنیه آن طرفان و جمع اطراف ، و معنی طرف صباحی و طرف مسائی در ذکر معنی عرض وراب خواهدآمد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| ( اِخ ) منزلی است از منازل قمر و آن دو ستاره است درمقدم جبهه که عین الاسد نامندش بدان جهت که هر دو چشم اسد است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عین الاسد. منزلی از منازل قمر و آن دو ستاره است در پیش جبهه منزل نهم است از منازل ماه پس از نثره و پیش از جبهه و آن دو ستاره است بر گردن اسد و عرب آن را بر دو چشم اسد شمارد. طرفة. بیرونی در التفهیم آورده : طرف ای چشم شیر و دو ستاره اند میان ایشان چند ارش بدیدار، یکی ازصورت اسد است ، و دیگر بیرون از وی. ( التفهیم فارسی چ همائی ص 109 ). از منازل قمر است و آن دو ستاره خفی است که در پیش جبهه به یکدیگر مقترنند و آنها را ازاین رو بدین نام خوانده اند که موقع آنها به منزله موقع دو چشم شیر است و در روبروی آنها شش ستاره کوچک است که عرب آنها را اشفار مینامد و از این شش ستاره دو عدد آنها در نسق و به موازات طرف اند و چهار عدددیگر در مقدم آن باشند. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 158 ). و رجوع به طرفان شود. || طرف در اصطلاح هیئت و علم فلک ، عبارت است از برج سرطان.

معنی کلمه طرف در فرهنگ معین

(طَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جانب ، کرانه . ۲ - سوی ، جهت . ۳ - (عا. ) نزدیک به زمان خاصی یا حوالی آن . ۴ - فرد شناخته شده و غایبی میان دو یا چند نفر، یارو. ۵ - پاره ، جزء. ۶ - ناحیه ، منطقه .
(طَ رْ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) چشم ، گوشة چشم . ۲ - نگاه از گوشة چشم . ۳ - پایان و کنارة چیزی . ۴ - در فارسی به معنی کمربند و بند طلا یا نقره که بر کمر بندند هم گفته شده .
(طُ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ طرفه ، چیزهای تازه و عجیب .

معنی کلمه طرف در فرهنگ عمید

= طریف
= طُرفه
۱. اسب نجیب و اصیل.
۲. [قدیمی] آن که از پدر و مادری نجیب و بزرگوار باشد، نیکوتبار، کریم الطرفین.
۱. چشم یا گوشۀ چشم.
۲. جانب، سو، جهت.
۳. بهره، فایده.
۴. منتهی و پایان هرچیز، گوشه وکنار: طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن.
۵. کمربند.
۶. گُل کمر.
۷. بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند: تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی: ۳۳۴ )، مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر (مسعودسعد: ۵۶۰ ).
* طرف بستن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] فایده بردن، بهره بردن: به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ: ۶۳۳ )
۱. جانب، سو، جهت.
۲. کرانه، کناره و پایان چیزی.
٣. ناحیه.
٤. [عامیانه] شخص مقابل.
٥. [قدیمی] اطراف.
٦. [قدیمی] مقدار، قسمت، یا پاره ای از هرچیز.
٧. [قدیمی] سرحد، مرز.

معنی کلمه طرف در فرهنگ فارسی

منزل نهم از منازل قمر پس از نثره و پیش از جبهه و آن دو ستاره است در مقدم گردن و اسد و عرب آنرا عین الاسد نام داده (بدان جهت که آنرا بر دو چشم اسد شمارد . )
۱ - ( اسم ) چشم . ۲ - مژه . ۳ - گوشه و کنار چشم . ۴ - نگاه از گوشه چشم . یا طرف دامن . گوشه دامن . یا طرف کلاه . گوشه کلاه کلاه گوشه . ۵ - کناره پایان چیزی . ۶ - منتهی و پایان هر چیز انتها . ۸ - برج سرطان . ۹ - کلیچه کمر که برای آرایش بندند کمربند . ۱٠ - ( مصدر ) بر یکدیگر نهادن پلکها را چشم بر هم زدن . ۱۱ - برگردانیدن چیزی را رد کردن .
مرد کریم الطرفین یا جوانمرد و کریم

معنی کلمه طرف در دانشنامه عمومی

طرف یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان بدوستان غربی بخش خواجه شهرستان هریس واقع شده است.

معنی کلمه طرف در دانشنامه آزاد فارسی

طَرْف (Alterf, Altarf)
(یا: طِرفه) ستارۀ لاندا اسد، و ستاره ای در برجِ سرطان، مربوط به نهمین منزل از منازلِ قمر. نیز ← منازل_قمر

معنی کلمه طرف در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی طَّرْفِ: نگاه و چشم برگرداندن - جانب (قاصرات الطرف کنایه است از این که : نگاه کردن آنان با کرشمه و ناز است و بعضی از مفسرین گفتهاند : حوریان فقط به همسران خود نگاه میکنند ، و آن قدر ایشان را دوست میدارند که نظر از ایشان به دیگر سو ، نمیگردانند و منظور از "یَن...
معنی جَبِین: یکی از دو طرف پیشانی
معنی طَرَفَیِ: دو سو - دو طرف
معنی جَانِبَ: جهت - ناحیه - طرف -پهلو
معنی جَنَفاً: انحراف - انحراف دوقدم به طرف خارج
معنی قَبْضاً: گرفتن چیزی و کشیدن آن به طرف خویش
معنی مَعْکُوفاً: بازداشت شده (اسم مفعول از مصدر عکوف به معنی اقامت در یکجا و ممنوع شدن از رفتن به این طرف و آن طرف است)
معنی مُّذَبْذَبِینَ: متحیروسرگردانان (مذبذب بودن هر چیزی به معنای آمد و شد کردن آن بین دو طرف است بدون اینکه آن چیز تعلق و وابستگی به یکی از آن دو طرف داشته باشد . و این خود صفت منافقین است که بین مؤمنین و کفار آمد و شد دارند ، نه به کفار بستگی و تعلق دارند و نه به مؤمنی...
معنی خَفِیٍّ: پنهان(طَرْفٍ خَفِیٍّ : گوشه چشم)
معنی مُحِیطٌ: احاطه کننده - آن چیز یا آن کسی که درپیرامون دیگری از هر طرف قرار دارد
معنی مُحِیطَةٌ: احاطه کننده - آن چیز یا آن کسی که درپیرامون دیگری از هر طرف قرار دارد
معنی مَّقْبُوضَةٌ: گرفته شده ( قبض به معنی گرفتن چیزی و کشیدن آن به طرف خویش است)
ریشه کلمه:
طرف (۱۱ بار)

معنی کلمه طرف در ویکی واژه

===آوایش===: طَرف
lato
versante
چشم، گوشة چشم.
نگاه از گوشة چشم.
پایان و کنارة چیزی.
در فارسی به معنی کمربند و بند طلا یا نقره که بر کمر بندند هم گفته شده.
جِ طرفه ؛ چیزهای تازه و عجیب.
جانب، کرانه.
سوی، جهت.
نزدیک به زمان خاصی یا حوالی آن.
فرد شناخته شده و غایبی میان دو یا چند نفر، یارو.
پاره، جزء.
ناحیه، منطقه.

جملاتی از کاربرد کلمه طرف

برون آمد ز طرف هفت پرده بنامیزد رخی هر هفت کرده
طرف کلاه کج کن و بند کمر ببند پائی بکوب و دست بزن کاسه‌ای بدار
از تو چشمم چو غطت کی طرف مه باشد با خیال تو کرا در دل من ره باشد
چو مهر بر طرف آسمان قصر بتاب چو سرو در کنف بوستان عدل ببال
در گوش تو از حلقه زر گوئی هست آویخته ماه نو ز طرف خورشید
با این همه بهر دیدنت چون نرگس از هر طرفی که بنگری چشم بود
هر طرف من ترا همیرانم نیست از مرکبت جدا رانم
زلف تو هر طرف کشان دل بقفای او دوان منکه بخود نمیروم گو نکشد کمند من
گه گه گذرد سرو قدت بر گذر چشم میلی که قدت را طرف ماست همین است
چشم بیمار تو پرهیز که می کرد ز می می فتد هر طرفی، مست و خراب است امروز