معنی کلمه طامه در لغت نامه دهخدا
- طامه کبری ؛ بلای بزرگ : بحصانت آن حصن ، از صدمه اولی ، و طامه کبری محترس شد. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 159 ). سیم آنکه ، طامه کبری ، و موجب شقاوت و خسران عقبی است تصحیح این وجه سقیم را. ( جهانگشای جوینی ).
- || حادثه بزرگ. کاری سخت.
- || روز قیامت : چنین حالها میبود، و فترات می افتاد، و دل امیر بر اعیان تباه میشد، تا آنگاه که «الطامةالکبری »، پیش آمد. ( منظور حمله سلاجقه بوده ). ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 627 ). چون کار بر این جمله قرار گرفت ، الطامةالکبری آن بود که نماز دیگر آن روز که امیر به گرگان رسید... دو سوار از آن بوالفضل سوری دررسیدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 477 ).
طامه. [ م َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان جی بخش حومه شهرستان اصفهان. در چهارهزارگزی شمال اصفهان و سه هزارگزی باختر راه اصفهان به برخواره. جلگه و معتدل. با 161 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات ، پنبه و تریاک و صیفی. شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10 ).
طامه. [ م َ ] ( اِخ ) دهی است ازبخش نطنز شهرستان کاشان در 60هزارگزی جنوب نطنز به اردستان. کوهستانی سردسیر. با 1100 تن سکنه. آب آن از 8 رشته قنات. محصول آنجا غلات و حبوبات و میوه جات وگلابی آن به خوبی مشهور است. شغل مردان : زراعت است وعده ای برای تأمین معاش برای کارگری به طهران رفت وآمد میکنند. صنایع دستی زنان قالی بافی است و راه فرعی به شوسه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ).