ضیم

معنی کلمه ضیم در لغت نامه دهخدا

ضیم. [ ض َ ] ( ع اِ )ظلم و ستم. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). ج ، ضیوم : و شرف نفس هرآینه از تحمل حیف ابی تواند بود و بقبول ضیم تن در نتوان داد. ( جهانگشای جوینی ).
ضیم. [ ض َ ] ( ع مص ) کم کردن حق کسی را. ( منتهی الارب ). نقصان کردن حق. ( منتخب اللغات ) ( تاج المصادر ). ستم کردن. ( منتخب اللغات ). بیدادی کردن. بیدادی. جور کردن. ( تاج المصادر ). ضیم الرجل ( مجهولاً )؛ ستم کرده شد. کذا ضُیِم َ الرجل و ضوم الرجل. ( منتهی الارب ). || از مضرت نه اندیشیدن در انتقام. ( غیاث ).
ضیم. ( ع اِ ) ناحیه کوه. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). کرانه کوه. ( منتهی الارب ). کنار. ( منتخب اللغات ). کنار رود. ( مهذب الاسماء ).
ضیم. [ ض َ ] ( اِخ ) رودباری است به سراة، و گویند بلدی است از بلاد هذیل ، و نیز گویند رودباری است منبع آن در کوه بنی صاهله و در ملکان جاری است. ( معجم البلدان ). موضعی است به سراة، یا رودباری است ، و یا کوهی. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه ضیم در فرهنگ معین

(ض ) [ ع . ] (اِ. ) ظلم ، ستم .

معنی کلمه ضیم در فرهنگ عمید

ظلم، ستم.

معنی کلمه ضیم در ویکی واژه

ظلم، ستم.

جملاتی از کاربرد کلمه ضیم

نه من راضیم از تو نی مادرت ز بد بدتر آید همی بر سرت
مستمع الست شد پای دوان و مست شد نیست بد او و هست شد لاله و بید و ضیمران
به بوسی از لب او راضیم و آن بی رحم به جان و دین و دل از ما نمی شود خشنود
نه با رنگ او بایدت رنگ گل نه با بوی او نرگس و ضیمران
شبرنک را ز خرمن مه چون دهی قضیم سازد قضاش آخری از کهکشان چرخ
ارغوان، یا که طلعت جانان، ضیمران، یا که خط دلدار است؟
یار من گویند آنجا گاه گاهی بگذرد راضیم گر در دلش از بعد ماهی بگذرد
جز همین میلی که دارد سوی آن خاصه در وقت بهار و ضیمران
من نه آن یارم که دارم پیش تو خود را عزیز راضیم، خواهی عزیزم دار و خواهی خوار دار
به خاک بوس درش راضیم که باشد دل که با لبش هوس عشق باختن دارد