صرح

معنی کلمه صرح در لغت نامه دهخدا

صرح. [ ص َ ] ( ع اِ ) کوشک. کوشک بلند. ( ربنجنی ) ( زمخشری ) ( ترجمان جرجانی ) ( دهار ). کاخ. ( زمخشری ). خانه بزرگ. قصر. هر بنا که بلند باشد. هر بنا که عالی باشد :
این دم آن نیست کآن آید بشرح
هین برآ از قعر چه بالای صرح.مولوی. || منار کوشک. السرای. السرایة. ( نشوء اللغة ص 95 ). ج ، صروح. ( ربنجنی ) ( زمخشری ).
|| ( مص ) پیدا کردن. آشکار کردن. ( منتهی الارب ).
صرح. [ ص َ رَ ] ( ع ص ) خالص و بی آمیغ از هر چیز و گزیده آن. ( منتهی الارب ) ( منتخب ) ( لطایف اللغات ) ( غیاث اللغة ) ( نشوء اللغة ص 140 ). || شیر روغن گرفته. ( آنندراج ). || مرد پاکیزه که نسب او بدیگران نیامیخته باشد. ( آنندراج ). || ( مص ) خالص شدن سرمه.
صرح. [ص َ ] ( اِخ ) صرحا.نام کاخی است افسانه ای که برخی بنای آن را به بخت نصر و برخی به فرعون و برخی به کیکاوس نسبت داده اند. در قرآن آمده است : فأوقد لی یا هامان علی الطین فاجعل لی صرحاً لعلی اطلع الی اله موسی.( قرآن 38/28 ). و قال فرعون یا هامان ابن لی صرحاً لعلی ابلغ الاسباب. اسباب السماوات فاطلع الی اله موسی. ( قرآن 36/40-37 ). صاحب مجمل التواریخ مؤلف در قرن ششم گوید: و کیکاوس در بابل بنای بلند بهوا برشده ای برآورد و چنین گویند که آن را عقرقوب خوانند، اثر آن را بعضی تل نمرود گویند و عوام تل قرقوب خوانند و من آن دیده ام ، و بهری صرح خوانند معرب کرده از زبان نبط عراق که کوشک را صرحا خوانند. ( مجمل التواریخ والقصص چ بهار ص 47 ). نام کاخ بخت نصر که نزدیک بابل باشد. بنائی است مر بخت نصر را نزدیک بابل. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). خواندمیر گوید: و بنای صرح هم در آن ایام [ در روزگار موسی و فرعون ] بوقوع پیوسته ، و کیفیت این قضیه چنان بود که فرعون بر زبان آورد که من میخواهم به آسمان بروم و از خدای موسی خبری یابم و این اندیشه در خاطر نامبارکش قرار گرفته هامان به اشارت آن بی سر و سامان به بنای عمارتی در غایت رفعت مشغول گشت و خشت پخته اختراع نموده ، بعد از اتمام آن موضع که بقول صاحب جعفری هزار و دویست ارش ارتفاع داشت ؛ فرعون بر آنجا صعود نمود آسمان را همچنان دید که از روی زمین ملاحظه کرده بود لاجرم خائب و خاسر بپایان ( کذا ) آمد و همان لحظه صرح بجهت رسیدن پر جبریل قطعه قطعه گشته هر پاره بجائی افتاد و هر استاد و مزدور که در آن بنا کار کرده بود روی به بئس المهاد نهاد. ( حبیب السیر چ 1 تهران جزء 1 ج 1 ص 33 و چ خیام ج 1 ص 89 ). قیل لها ادخلی الصرح فلما رأته حسبته لجة و کشفت عن ساقیها قال انه صرح ممرد من قواریر. ( قرآن 44/27 ). سلیمان بفرمود مر دیوان را تا یکی صرحی کردند و معنی صرح بنا باشد، بفرمود تا پیش وی اندر وپیش کوی وی اندر جای کردند. ( ترجمه بلعمی طبری ).

معنی کلمه صرح در فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] (اِ. ) قصر یا هر بنای بلند.

معنی کلمه صرح در فرهنگ عمید

قصر، کاخ.

معنی کلمه صرح در فرهنگ فارسی

کاخی است افسانه یی که غالبا بنای آنرا به بخت نصر ( نبوکد نصر ) و برخی به فرعون مصرو بعضی به کیکاوس نسبت داده اند و در قر آن نیز [ صرح ] آمده .
( اسم ) کوشک قصر بلند کاخ . یا صرح ممرد . ۱ - قصر رخشان و ساده و هموار . ۲ - فلک .
خالص و بی آمیغ از هر چیز و گزیده آن

معنی کلمه صرح در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی صَّرْحَ: برج بلند - قصر - حیاط قصر (قصر و هر بنایی است بلند و مشرف بر سایر بناها ، و نیز به معنای محلی است که آن را تخت کرده باشند و سقف هم نداشته باشد )
ریشه کلمه:
صرح (۴ بار)
«صَرْح» (بر وزن طرح) گاه، به معنای فضای وسیع و گسترده آمده، و گاه به معنای بنای مرتفع و قصر بلند، و در اینجا ظاهراً به معنای حیاط قصر است. «صَرْح» در اصل به معنای «وضوح و روشنی»، و «تصریح» به معنای آشکار نمودن است; سپس، به بناهای بلند و به قصرهای زیبا و مرتفع اطلاق شده، چرا که کاملاً واضح و روشن و آشکار است، بسیاری از مفسران و ارباب لغت به این معنا تصریح کرده اند.
قصر. و هر بنا عالی (اقرب) . مراد از آن در آیه بنای مدتفع است. . به او گفته شد وارد قصر شو چون آن را دید گمان بر آبی عمیق است. اصل صرح به معنی وضوح است «صَرَحَ الْاَمْرَ صَرَحاً: بَیَّنَهُ وَ اَظْهَرَهُ» ظاهراً قصر و عمارت مرتفع را از جهت مرئی و آشکار بودنش صرح گفته‏اند. این کلمه ژهار بار در قرآن مجید آمده است: نمل:44- قصص:38- غافر:36.

معنی کلمه صرح در ویکی واژه

قصر یا هر بنای بلند.

جملاتی از کاربرد کلمه صرح

عریان شدهٔ بر لب این جوی، پی غسل نی جوی نماید به نظر صرح ممرد
ایدون چو باد نرم گرازان شود بر آب گوئی که آب جوهر صرح ممرد است
کس نینداخته در ساحت این تنگ فضا طرح صرحی که من از بهر تو انداخته‌ام
الف) آزادی‌های مصرح در قانون اساسی را محترم بشماریم و آزادی بیان و قلم را تأمین کنیم و مطمئن باشید مردم ما عاقل و رشید هستند و با مقاله‌ها و حرف‌های تحریک‌آمیز، تحریک نمی‌شوند.
اساسنامه در اصطلاح قانون به مجموعه ای از مقررات و دستورالعمل‌ها و تصمیمات-تعهدات و موافقت‌هایی اطلاق می‌شود که وفق قانون بازرگانی تنظیم و طی انجام تشریفات قانون یا آراء تعدادی از اعضاء مصرحه در قانون به تصویب عالی‌ترین تشکل سهامداران شرکت یعنی مجمع عمومی رسیده باشد و پس از تصویب کلیه اعضاء مکلف به رعایت آن خواهند بود.
در این هوا که بود ابر چون بساط سلیمان شمر زیخ شده نایب مناب صرح ممرد
جم وقت این ملکزاده است اکنون کز شهی خاتم بساطی صرح و خنگش باد و تختش مسند جم شد
تو طرح صرح درافکن که انتقام خدا نصیب پشه کند مغز کله نمرود
چون صرح ممرد شراب صرف بی‌ورزش انصاف آب و طین
این دم آن دم نیست کاید آن به شرح هین بر آ زین قعر چه بالای صرح
چو فردوس، از سرو باغش مشجر چو جنت، ز آیینه ی صرحش ممرد
تالاب‌های مصرح در کنوانسیون رامسر از شمول تعریف آبندان‌ها خارج هستند.
استعاره خود دو نوع دارد استعاره مکنیه استعاره مصرح