شمد

معنی کلمه شمد در لغت نامه دهخدا

شمد. [ ش َ م َ ] ( اِ ) شمذ. جنسی از نان نیکو و فراخ و سپید بود. ( لغت فرس اسدی ) ( از فرهنگ اوبهی ). در عربی سمید و سمیذ آمده بمعنی درمک و عثمانیان سِمِت گویند و گمان میکنم شمذ اصل این دو کلمه فارسی و ترکی باشد. مصحف سمد است. اسدی شعر رودکی را یک جا برای کشکین مثال آورده و در آنجا سمد را سمین نقل کرده و نیز یک جا برای شمد مثال آورده است. پس همان سمد درست است و شمد و سمین هر دو غلط است. ( یادداشت مؤلف ) :
نانک کشکینت روا نیست نیز
نان شمد خواهی گرده کلان.رودکی ( از فرهنگ اسدی ).
شمد. [ ش َ م َ ] ( اِ ) قطیفه و پارچه نازکی از کتان که در وقت خوابیدن بر روی کشند. ( ناظم الاطباء ). گاز. پارچه نازک که در اعتدال هوا به جای لحاف به روی کشند. پارچه تنک پنبه ای که از آن پشه بند و روپوش تابستانی کنند و نیز خسته بندند. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه شمد در فرهنگ معین

(شَ مَ ) (اِ. ) پارچة نازک سفید که هنگام استراحت روی خود اندازند.
( ~ . ) (اِ. ) = شمذ: نان سفید نیکو.

معنی کلمه شمد در فرهنگ عمید

پارچۀ نازک سفیدی که هنگام خواب روی خود می اندازند.

معنی کلمه شمد در فرهنگ فارسی

پارچه نازک سفیدکه درتابستان هنگام خواب اندازند
( اسم ) نان سفید نیکو .

معنی کلمه شمد در ویکی واژه

پارچة نازک سفید که هنگام استراحت روی خود اندازند.
شمذ: نان سفید نیکو.

جملاتی از کاربرد کلمه شمد

گرامی سرور من، شب ها بی کاریم و به گفت و گزارهای بی سرو بن زندگانی سپار. گفت هیچ پایه تا کی سرودن و مفت زیان سرمایه تا چند شنودن توان، گویا معجمی در سرکار هست چنانچه دریغی نیست این نوشته که یادداشت را نگاشته ام و فرستاده را در آستین گذاشته دریافت فرمای و معجم را بدو سپار، که آورده گاه و بیگاه خود را به گل گشت سرا بوستان شیوا گفتارش از خار بوم پراکنده لائی باز جوئیم. فرخنده روان را در نگهداشت آن از دزد و موش و گرو و فروش آسوده دار که فرو گذاشت نخواهد شد. به خواست خدا هر هنگام خواهی بی آسیب و تباهی باز خواهم سپرد. گل بینم نه گلچین، گنجینه دارم نه گنجینه شکار، بی هیچ اندیشه و گمان یادداشت را بستان و بده و بنیاد بر پوزش منه که دیده در راه از چشمداشت سفید است.
گؤندوز گؤزی منیم لامپام گشمدی
جان و تنم برخی تن و جانت باد، بارنامه سرکار والا که آورده روان پروران و پرورده سخن گستران با گفت گهر سفتش زیر و بالا بود، دامان و کنارم شرم دریا دریا گوهر ارزنده و رشک گردون گردون اختر تابنده ساخت. سر بختیاری بر چرخ برین، چهر سپاس داری بر خاک زمین سودم. نوید نواخت و ریزش که بارها در ری داده شد و در شهر و شمیران پیدا و پنهان پیمان نهاده نو فرموده اند و جان نیازمند را به چشمداشتی تازه گرو کرده روی امید از شکفتگی خرمی بخشای بوستان افتاد، بستگان را پیام انجام کام و دوستان را نوید پرداخت وام فرستادم ولی به فرمان آزمون پیدا و روشن همی بینم که از این پخته جز خامی و از این کام جز ناکامی نخواهم دید. هرگز از آسمان سازش و از روزگار نوازش ندیدم که این دویمین بار باشد رادروان سرکاری کاش از این اندیشه دشوار انجام آسوده و آزاد می زیست و این مستمند را که در شصت سال از هیچ در گشایش و بخشایش نبوده به سگالش و پندار هم آباد نمی خواست، شعر:
کتاب «از اسطوره تا تاریخ» یا عرضه بیش از سی جستار از مقاله‌ها و سخنرانی‌های مهرداد بهار در زمینه اسطوره‌شناسی ما را با جهان انندیشمدانه او آشنا کند، این اثر می‌تواند آغازی بسیار مناسب برای همه کسانی باشد که تمایل دارند در راه سخت انسان‌شناسی اسطوره‌شناختی قدم بگذارند.»
دانشمدان و مخترعان زیادی همچون ویلیام نیکلسون، تیبریوس کاوالو و آبراهام بنت از اخراعاتی همچون پیل ولتایی، ولتا تأثیر پذیرفتند.
کردی شمالی (کرمانجی): بادینانی– شمدینانی– شکاک–حکاری
دووار اوجالدی گون بیزه دوشمدی زندان قارالدی گؤز گؤزی سشمدی
چه چشمداشت ز بیگانگان گوشه نشین که گوش را به سخن آشنا نمی بینم
به ماه مصر ز یک پیرهن مضایقه کرد چه چشمداشت دگر از وطن بود ما را
آیِنِه و شَمْعْدان یا آینه شمدون[نیازمند منبع] از اجزای اصیل سفرهٔ عروسی ایرانی است، که در سفرهٔ هفت سین نیز قرار داده می‌شود. استفاده از آینه و شمعدان ریشه در ایران باستان و آیین زرتشت دارد.
هر کس آنجا که می و شاهد و گلشن آنجاست من همانجا که دل گشمده من آنجاست
بار خدا این پیمان سخت پیوند را شکستن نخواهد و این پیوند درست پیمان را گسستن . دانای کهن دارای سخن فیلسوف راستین امیدگاه راستان اسحق انجمن همانا به فرمان پیمان که در پیشگاه والابست، و به سوگند استوار افکند، نیاز نامه این بی زبان هیچ ندان را که پارسی از پارسا نداند و فرهنگ دری از آهنگ درا نشناسد، بر همان هنجار که اندیشه گماشته بود و پیشه گذاشته پاسخ نگاری کرد و نوید گذشت و نواخت والا را بر این کمینه لالا راز شماری فرمود. در خواست آنکه بی رنج فرو گذاشت و شکنج چشمداشتم به چهره گشائی و چهرسائی آن سرافراز سازند که مر آن پروانه پهلوی پیکر و بارنامه خسروی اختر رهی را نامی تر از جامه و جام خسرو و جمشید است و گرامی تر از نشان شیر و خورشید. سال گذشته همان روزها که سرکار سیف الدوله را کیوان مشکوی والا بنگاه و نشیمن بود و نیز از در انبازی و رای دم سازی مرا رامشگاه دل و آرامش جای تن، شبی نوبت بامدادان میانه بیداری و خوابم این سنجیده گفت و سخته سخن همی پیرامن دل و روان گشت و بی خواست و انگیز من از جان بر زبان رفت، شعر:
روزی مگر این بسته در ما بگشایند وز لطف من گشمده را راه نمایند
جانم خاک راهت باد و روانم گرد گذرگاهت، در کجائی و چه جائی چه می دهی و چه می ستانی؟ بختت مهربان است یا سرگران، همراهان یار دلند یا بار دل، از گفته های گهر سفت دو استاد کهن و دو خداوند سخن خواجه و شیخ چه اندوخته و از روان پروران که سخن گستران این روزگارند چه آموخته ای؟ همگنان را با تو آشتی یا جنگ است و ترا با ایشان اندیشه نام یا ننگ؟ بدان فرخ فرگاهت که چرخش خاک درگاه باد به دستور پیشین راه است یا دست آویز بیماری های بربسته خاک گذرگاه، شمارت با ساز و سرود است، یا نماز و درود؟ رشک اندیشان را در آویز و آزار فراز است یا راه آمیز و سازش باز؟ بدخواه دستان دست نیرم نیرو دوستی اندیش است یا بر همان هنجار دیرین و آئین پیش؟ بدان خدای که ما را بندگی داد. و ترا خداوندی گزارش تیمار و خرسندی خواری و ارجمندی کاستی و فزایش بی تابی و آسایش، بلندی و پستی، هشیاری و مستی، هر چه هست بی کاست و فزود نگارش فرمای و همراه هر که دانی و توانی پیش از آنکه سایه خورشید در فراخای شمیران پهن و دراز افتد و سامان دزآشوب و تجریش از جوش خرانبار بیگانه و خویش با رسته رستاخیز انباز آید با بنده خاکسار خویش فرست که روزم از امید سیاه است و دیده از چشمداشت سفید.