معنی کلمه شعری در لغت نامه دهخدا
شعری. [ ش َ ] ( ص نسبی ) شَعری . منسوب به شعر یعنی مویین. ( ناظم الاطباء ). مویین. مویینه. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شَعر شود. || شعرباف. ( مهذب الاسماء ). || شعرفروش. || جوفروش. ( مهذب الاسماء ).
شعری. [ ش ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به شعر و نظم. ( ناظم الاطباء ).
- قیاس شعری ؛ نوعی قیاس از منطق. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( یادداشت مؤلف ).
رجوع به شعر شود.
شعری. [ ش َ ع َ ری ی ] ( ع اِ ) چوزه مرغ مردارخوار. ج ، شَعَریّات. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
شعری. [ ش َ را / ش ِ را / ش ُ را ] ( اِخ ) نام دو ستاره ، یکی شعری العَبور ودیگری شعری الغمیصاء. شعری العبور که شعرای یمانی گویند ستاره ای است بسیار روشن که بعد از جوزا برآید ودر آخر تابستان اول شب بر فلک نمایان گردد، و آنرا شعری العبور از آن جهت گویند که از مجرّه عبور کرده است. و شعری الغمیصاء که اخت سهیل است روشنی کم داردو گویا از سهیل دور افتاده بر آن می گرید و چشم وی چرک آلود شده و روشنی کم دارد، و این ستاره را شعرای شامی نیز گویند. ( از غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). نام ستاره ای است که بنوخزاعه آنرا پرستیدندی.( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61 ). در استعمال فارسی زبانان بر وزن دهلی خوانند و آن ستاره ای روشن است که در ایام جاهلیت بعضی قریش به خدایی پرستش میکردند. هر جا که فقط شعری مذکور شود مراد شعرای عَبور باشد که بغایت روشن است ، و سوای شعرای عَبور و شعرای غمیصاء مجازاً اطلاق شعری بر یک دو ستاره دیگر نیز کنند. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). شباهنگ. کاروانکش. ستاره سحری. کوکبی است که پس از جوزا طالع شوددر بیستم تموز. شعری العَبور و شعری الغمیصاء را شعریان و اختاسهیل گویند. ( یادداشت مؤلف ). ستاره ای که در جوزاء برآید و طلوع آن در شدت گرماست و شعرای یمانی نامیده میشود و ملقب به عَبور است. ستاره دیگری در ذراع برآید و شعرای غمیصاء نامیده میشود. ( از اقرب الموارد ) :
بزن ای ترک آهوچشم اهوازی نَهر تیری
که باغ و راغ و کوه و دشت پُرماه است وپرشعری.منوچهری.شعری چو سیم خردشده باشد
عیوق چون عقیق یمان احمر.