معنی کلمه سیس در لغت نامه دهخدا
تنگ گردد چون دل عاشق جهان بر دشمنت
روز هیجا چون کنی بر سیس یکران تنگ تنگ.جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی.|| جست و خیز. رجوع به سیستن شود. || ظرف شیرآب. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ). || ریسمان از لیف خرمابن ساخته شده. ( ناظم الاطباء ). || بزبان علمی هندی سر را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
سیس. ( اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه شهرستان شبستر شهرستان تبریز. از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته جمعیت آن در حدود 10833 تن است. از قرای مهم آن علیشاه ، ساربانقلی ، امیرزکریا، ملکزاده و کندرود را می توان نام برد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).
سیس. ( اِخ ) قصبه مرکز دهستان سیس بخش شبستر شهرستان تبریز. دارای 3269 تن سکنه. آب آن ازچشمه. محصول آنجا غلات ، جو و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).