معنی کلمه سونش در لغت نامه دهخدا
شرر دیدم که بر رویم همی جست
ز مژگان همچو سوزان سونش زر.لبیبی.سونش الماس می بارد فلک بر آبگیر
خرده کافور می ریزد هوا بر بوستان.فرقدی.سونش سیم سپید از باغ بردارد همی
باز همچون عارض خوبان زمین اخضر شود.عنصری.بر سرش یکی غالیه دانی بگشاده
و آکنده در آن غالیه دان سونش دینار.منوچهری.و سونش سفال نو سود دارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
رنگ سپیدی بر زمین از سونش دندانش بین
سوهان بادش پیش از این بر سبز دیبا ریخته.خاقانی.نیفتاد گردی بر آن زر خشک
بجز سونش عنبرو گرد مشک.نظامی.سونش لعل ریزداز پر همای در هوا
گر بخورد ز کشته لعل لب تو استخوان.سیف اسفرنگی.