معنی کلمه سخن در لغت نامه دهخدا
یک فلاده همی بخواهم گفت
خود سخن بی فلاده بوده مرا.بوشکور.چو خاقان شنید این سخن برنشست
برفتند ترکان خاقان پرست.فردوسی.چو بشنید افراسیاب این سخن
نه سر دید پاسخ مر آن را نه بن.فردوسی.چو آگاه شد زآن سخن شهریار
همی داشت آن کار دشوار خوار.فردوسی.که من شهر علمم علیم در است
درست این سخن گفت پیغمبر است.فردوسی.گویند نخستین سخن از نامه پازند
آنست که با مردم بداصل مپیوند.لبیبی.سخن آرایان آنجا که سخن گوید میر
خیره مانند و ندانند سخن برد بسر.فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 121 ).باهنر او همه هنرها یافه
با سخن او همه سخن ها ترفند.فرخی.نظم او و لفظ او و ذوق او و وزن او
هر خطابش هر عتابش هر مدیحش هر سخن.منوچهری.مرا این سخن بود نادلپذیر
چو اندیشه کردم من از مادری.منوچهری.سخن راست و دوست حق باشد و بود در روزگار پیش از این. ( تاریخ بیهقی ).
سخندان چو رای ردان آورد
سخن از ردان بر زبان آورد.عنصری ( از لغت فرس اسدی ص 107 ).سخن دوزخی را بهشتی کند
سخن مزکتی را کنشتی کند.اسدی.گرفتم ره اینک بخواهم شدن
نمانده ست اینجا امید سخن.شمسی ( یوسف و زلیخا ).