معنی کلمه سام در لغت نامه دهخدا
- برسام ؛ بیماری سینه.
- سرسام ؛ بیماری سر :
دور از تو سَرِسام بسرسام بمرد
وینک سرسوری بعراق آوردند.کاتبی ( از لباب الالباب سعید نفیسی ص 762 ).
سام. ( ع اِ ) رگهایی را گویند که از زر و طلا در کان و معدن بهم میرسد. ( برهان ) ( جهانگیری ). رگ زر. ( شرفنامه منیری ). زر ساده ، یعنی زری که زرگری نشده و مسکوک نیز نگشته است. زر و سیم. ( منتهی الارب ). رگ زر و نقره است که بفارسی سام گویند. ( الجماهر بیرونی ص 242 ). رگهای زر در کان. ( منتهی الارب ). || زر طلا. ( برهان ). زرسرخ. ( غیاث ). || مرگ و هلاک. ( غیاث ). مرگ. ( شرفنامه منیری ) ( منتهی الارب ). || بزبان هندی نام کتابی است. ( جهانگیری ). || گوی که بر روی آب گرد آید. || خیزران که درختی است. ( منتهی الارب ).
سام. ( اِ ) در سانسکریت بمعنی حدیث خوش است. ( التفهیم ص 62 ). رجوع به سام بیذ شود.