سام

سام

معنی کلمه سام در لغت نامه دهخدا

سام. ( اِ ) آتش ، چه جانوری که در آتش مسکون میشود او را سام اندر میگویند یعنی اندر آتش و سمندر مخفف آن است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( غیاث ) ( جهانگیری ). آتش. ( الفاظ الادویه ). این اشتقاق عامیانه است ، چه سمندر مأخوذاز «سالامندرا» یونانی است. رک. سالامندرا و سمندر. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || نام علتی ومرضی است که بعضی آن را ورم دماغی میدانند و سرسام همان است. قال الطبری : هذا الاسم فارسی و تفسیره مرض الرأس و السام عندهم المرض و قال الشیخ هو ورم الرأس. ( برهان ). بمعنی ورم و درد. از اینجاست سرسام بمعنی ورم دماغ. ( غیاث ). ورم و از اینجاست سرسام و برسام یعنی ورم سر و ورم سینه و بدین معنی مخفف آسام است که لغتی است در آماس یا قلب آماس است و آسامه کسی آماس دارد و آسیمه اماله او است و بیان او در لغت آسیمه گذشت. ( رشیدی ). البرسام هو فارسیة و البر هو الصدر و السام هوالورم و المرض و السرسام ایضاً هو فارسیة و السر هوالرأس و السام هوالورم والمرض. ( قانون مقالة الثالثه فی اورام الرأس ص 23 کتاب چ تهران ). صاحب قاموس گوید: سام بفارسی بمعنی بیماری است. چنانکه برسام بمعنی بیماری سینه و سرسام بمعنی بیماری سر : و اگر [ آماس ] اندر غشا باشد که اندرون سینه بدان پوشیده است و سینه را همچون بطانه است یعنی آستری ، آن را برسام گویند یعنی آماس سینه [ از آنکه ] سام آماس است و بر سینه. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- برسام ؛ بیماری سینه.
- سرسام ؛ بیماری سر :
دور از تو سَرِسام بسرسام بمرد
وینک سرسوری بعراق آوردند.کاتبی ( از لباب الالباب سعید نفیسی ص 762 ).
سام. ( ع اِ ) رگهایی را گویند که از زر و طلا در کان و معدن بهم میرسد. ( برهان ) ( جهانگیری ). رگ زر. ( شرفنامه منیری ). زر ساده ، یعنی زری که زرگری نشده و مسکوک نیز نگشته است. زر و سیم. ( منتهی الارب ). رگ زر و نقره است که بفارسی سام گویند. ( الجماهر بیرونی ص 242 ). رگهای زر در کان. ( منتهی الارب ). || زر طلا. ( برهان ). زرسرخ. ( غیاث ). || مرگ و هلاک. ( غیاث ). مرگ. ( شرفنامه منیری ) ( منتهی الارب ). || بزبان هندی نام کتابی است. ( جهانگیری ). || گوی که بر روی آب گرد آید. || خیزران که درختی است. ( منتهی الارب ).
سام. ( اِ ) در سانسکریت بمعنی حدیث خوش است. ( التفهیم ص 62 ). رجوع به سام بیذ شود.

معنی کلمه سام در فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) سبیکة زر و سیم .
[ ع . ] (اِ. ) خیزران (واحد آن سامه ).
(مّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - زهردار، ذوسم . ۲ - سام ابرص .
(اِ. ) ۱ - بیماری . ۲ - ورم .

معنی کلمه سام در فرهنگ عمید

۱. ورم، آماس.
۲. مرض.
دارای سَم، زهردار، زهرناک.
* سام ابرص: (زیست شناسی ) [قدیمی] جانوری شبیه چلپاسه، ماترنگ، ماتورنگ.

معنی کلمه سام در فرهنگ فارسی

نام پسر بزرگ نوح ۴ که نژاد سامی را بدو نسبت دهند . وی با زوجه خود داخل کشتی نوح شد و از طوفان رهایی یافت .
ورم، آماس، مرض، دارای سم، زهردار، زهرناک
( صفت ) ۱ - زهر دار ذوسم . ۲ - سام ابرص .
بستوه آمدن

معنی کلمه سام در فرهنگ اسم ها

اسم: سام (پسر) (فارسی، اوستایی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: sām) (فارسی: سام) (انگلیسی: sam)
معنی: آتش، از شخصیتهای شاهنامه، به معنی سیاه، نام خانواده ای ایرانی، ( اَعلام ) ( در شاهنامه ) ایرانی نواده ی گرشاسب جهان پهلوان پدر زال و جد رستم جهان پهلوان، ( در عبری ) سام به معنی «اسم» و آن نام فرزند ارشد نوح نبی ( ع ) می باشد، که قوم سامی به او منسوب است، ( در اعلام ) جهان پهلوان ایرانی نواده ی گرشاسب جهان پهلوان پدر زال و جد رستم جهان پهلوان، ( در عبری ) سام به معنی 'اسم' است و آن نام فرزند ارشد نوح نبی ( ع ) می باشد، نام پهلوان ایرانی پسر نریمان و پدر زال و جهان پهلوان شاهنامه در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی

معنی کلمه سام در فرهنگستان زبان و ادب

{GIS} [مهندسی نقشه برداری] ← سامانۀ اطلاعات مکانی

معنی کلمه سام در دانشنامه عمومی

سام (بورزانگا). سام شهری در شهرستان بورزانگا در استان بام در بورکینافاسوی شمالی است و جمعیت آن ۲۰۶۰ نفر است.
سام (کونگوسی). سام شهری در شهرستان کونگوسی در استان بام در بورکینافاسوی شمالی است و جمعیت آن ۸۱۴ نفر است.
سام (کوکولوگو). سام شهری در شهرستان کوکولوگو در استان بولکیمده در بورکینافاسوی غربی مرکزی است جمعیت آن ۱۰۹۹ نفر است.

معنی کلمه سام در دانشنامه آزاد فارسی

(به معنی سیاه) پسر نَریمان و پدر زال. بنا بر روایات ، جهان پهلوانِ مَنوچهر بود. از روایت ها چنین برمی آید که سام بلندپایه ای آزاده بود. چون نوذَر، براثر ستمگری، با شورش مردم روبه رو شد، سام را به یاری خواند. با آمدن سام مردم به او روی آوردند و از او خواستند که شاه ایران شود. سام نپذیرفت و بزرگان را از دشمنی با نوذر برحذر داشت و نوذر را به راه راست آورد. اما کار نوذر بار دیگر سستی گرفت و اَفراسیاب برای نبرد به ایران روی آورد. سام در همین هنگام درگذشت . زال در گوراب اُستودانی برای پدر ساخت . در حالی که ثَعالِبی و مَجمَلُ التَواریخ مرگ سام را در هندوستان می دانند، در متن پهلوی مینوی خرد آمده است که تن سام در دشت پیشانسه نزدیک کوه دماوند است . چون سام به یک ضربت گرز گاوسر خود (به یک زخم ) دشمن را از پای درمی آورد به سام یک زخم معروف بود.

معنی کلمه سام در ویکی واژه

سٰام
نام پهلوانی اسطوره‌ای در شاهنامه، رئیس دودمان زابلیان و همچنین پدر زال و جد رستم که گاهی ملقب به سام نیرم و سام نریمان است. پس آگاهی آمد به شاه بزرگ/ ز مهراب و دستان و سام سترگ
زهردار، ذوسم، سام ابر.
سام پسر نوح‌نبی است که بدوران متقدمتر مربوط می‌گردد. این را هم باید افزود که واژه سام با واژه آرسام قرابت دارند.
خیزران (واحد آن سامه)
ورم، درد، بیماری.
سبیکه زر و سیم.

جملاتی از کاربرد کلمه سام

دست تو انسان جود را قد و بالا کلک تو نظم وجود را سر و سامان
خلق گویندم سر و سامان به باد عشق داد عاشقان آسان توانند از سر و سامان گذشت
سیم ای سپهدار سام سوار طلسمی که بستم همی یادگار
یوسف مصر دل ما، دل ما را خون کرد تا که سرگشته سرم باز به سامان آورد
من بی سر و سامان تو خواهم آمد در کیش تو قربان تو خواهم آمد
فریاد و آه و ناله و سوز و گداز و غم این بود بر شتر، سر و سامان اهل بیت
ز سام سپه‌دار با رای و هوش خبر شد به نزدیکی شاه گوش
چو از قیامتِ روزِ وداع یاد آرم عرق ز هیبتِ آنم فرو چکد ز مسام
سر اگر میرود از دست بهل تا برود سر سودای سر بی سر و سامانم نیست
یک امروز خود جنگ جویم ز سام بود کش گه کین درآرم به دام