معنی کلمه زورق در لغت نامه دهخدا
چون زورق فرکنده فتاده به جزیره
چون پوست سر و پای شتر بر در جزار.خسروی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).بفرمود تا کار برساختند
دو زورق به آب اندرانداختند.فردوسی.که کشتی و زورق هم اندر شتاب
گذارید یکسر بر این روی آب.فردوسی.سپه را بفرمود تا هر کسی
بسازند کشتی و زورق بسی.فردوسی.هر کجا جنگ ساختی بر خون
بتوان راند زورق و زبزب.فرخی.به امیر گفتند و زورقی روان کردند.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 240 ). چون عهد بسته آمد من درزورقی به میانه جیحون آیم. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 698 ).
که زورقش را باد کم کرده بود
ز دریا به کوه از پس آورده بود.اسدی.ای غرقه شده به آب طوفان
بنگر که به پیش تست زورق.ناصرخسرو.از بحر ثنای تو به شکر نعم تو
ساحل نخوهم یافت به زورق نه به اشناه.سوزنی.مدح تو دریای ناپدیدکران است
زورق دریای ناپدیدکرانم.سوزنی.زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار
کآتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند.خاقانی.بس زورقا که بر سر گرداب این محیط
سرزیر شد که تر نشد این سبز بادبان.خاقانی.در کف همچو بحر او گردون
گر محیط است زورقش دانند.خاقانی.با طایفه ای از بزرگان به کشتی نشسته بودم زورقی در پی ما غرق شد. ( گلستان ).
بدار ای خردمند زورق بر آب
که بیچارگان را گذشت از سر آب.( بوستان ).- زورق زرین ؛ کنایه از خورشید عالم آراست. ( برهان ) ( آنندراج ). آفتاب. ( ناظم الاطباء ).کنایه از خورشید. ( فرهنگ فارسی معین ). خورشید. ( فرهنگ رشیدی ).
- || ماه نو. ( شرفنامه منیری ) :
ماه نو چون زورق زرین نگشتی هر شبی
گرنه این گردنده چرخ نیلگون دریاستی.