معنی کلمه زهدان در لغت نامه دهخدا
وین عجوز خشک پستان بهر بیشی امتش
مادر یحیی است گویی تازه زهدان آمده.خاقانی.عجوز جهان مادر یحیی آسا
ازو حامل تازه زهدان نماید.خاقانی.مادر نحل که افگانه کند هرسحرش
چون شفق خون شده زهدان بخراسان یابم.خاقانی.- افتادن زهدان ؛ سقوط رحم. ( ناظم الاطباء ).
- زهدانک ؛ رحم خرد. بچه دان کوچک :
رخسارکتان گونه دینار گرفته
زهدانکتان بچه بسیار گرفته.منوچهری.