معنی کلمه زردآلو در لغت نامه دهخدا
نرم کردستیم و زرد چو زردآلو
قصد کردی که بخواهیم همی خوردن.ناصرخسرو ( دیوان ص 309 ).نشنیده ای که دید یکی زیرک
زردآلوئی فتاده به کوی اندر
چون یافتش مزه ترش و ناخوش
وآن مغز تلخ باز بدوی اندر.ناصرخسرو.بسان خار زردآلو خلنده سبلت آوردی
که یارد بیش از لبهات شفتالو خرید ای جان.سوزنی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).از همه چیزها فکندستند
مهر بر توت و سیب و زردآلو.سوزنی ( ایضاً ).اما زردآلو است آنجا که در همه جهان مانند آن نباشد به شیرینی و نیکویی و زردآلو کشته از آنجا بهمه جایی برند.( فارسنامه ابن البلخی ص 124 ). و انواع فواکه زردآلوی سبزه چی و انبرود ملچی. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 137 ).
سیب و زردآلو و آلوچه و آلوبالو
باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار.بسحاق اطعمه.رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 226 شود.
- زردآلو انک ؛ گونه ای زردآلو که میوه اش نامرغوب و دارای هسته تلخ و ریزتر از انواع دیگر است. ( فرهنگ فارسی معین ).
- زردآلو غوله ؛ زردآلو غوره. زردآلوی نارس. اخکوک. ( فرهنگ فارسی معین ).
- زردآلوی پیش رس ؛ گونه ای از زردآلو که دارای میوه ریزه و نامرغوب است و میوه اش زودتر می رسد. ( فرهنگ فارسی معین ).