معنی کلمه زخم در لغت نامه دهخدا
پر از زخم شمشیر گشته تنش
بریده بر و مغفر و جوشنش.فردوسی.حاسدم گوید ببردی دوستانم را ز من
دوستان را خود بر ابرو بود از او زخم جبین.منوچهری.و مردی را زخمی بر روی بود چنانکه پنداشتی همین ساعت زخم زده اند. ( مجمل التواریخ و القصص ).
درد تو جراحتی است ناسور
از زخم اجل شفات جویم.خاقانی.گر این زخم را چاره دانستمی
طلب کردمی گر توانستمی.نظامی.پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمیشد. ( گلستان ).
زخمی چنان نبود که مرهم توان نهاد
داروی دل چه فائده دارد که جان برفت.سعدی.شد بدل هجران بوصل و داغ غم دارم هنوز
زخم به گردد ولی ماند نشانش سالها.کاتبی ترشیزی.این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان است و مجال آه نیست.حافظ.- بازشدن زخم ؛ ( در تداول عامه ) گشوده شدن سر زخم و بیرون آمدن خون یا چرک و کثافات از آن. مقابل بسته شدن زخم بمعنی بهم آمدن سر زخم.
- || باز شدن دستمال و نواری که معمولاً پس از مرهم نهادن محل جراحت را با آن می بندند. زخم باز، زخمی که آن را با دستمال و وسائل معمول نبسته اند.
- بستن زخم ؛ ( در تداول عامه ) بسته شدن سر زخم بطوری که خون یا جراحت از آن بیرون نشود.
- || پیچیدن آن با وسائل معمولی پس از مرهم نهادن.
- || التیام دادن. درمان کردن. رجوع به «زخم بستن » شود.