ریع

معنی کلمه ریع در لغت نامه دهخدا

ریع. [ رَ / ری ] ( ع ص ، اِ ) زمین بلند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). جای بلند. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 54 ). بالاواره. بالا. ( مهذب الاسماء ). || هر راه گشاده میان دو کوه یا هر راه که باشد یاراه گشاده در کوه. || کوه بلند. || آب راهه وادی از جای بلند. ج ، ریاع. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
ریع. [ رَ ] ( ع اِ ) اول هرچیزی و افضل آن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || اول جوانی. ( دهار ). || روشنی چاشت و خوبی درخش آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || جواب ، گویند: لیس له ریع؛ ای جواب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || جنبش و درخش سراب. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). اول سراب. ( دهار ). || ترس و بیم. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || فزونی آستین زره.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فزونی هر چیزی مانند خمیر آرد و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). افزونی و برکت و گوالیدگی. ( ناظم الاطباء ). نماء.زیادت. فضل. گوالش. عوام به غلط گویند: «آرد ری می کند» و صحیح آن ریع است. افزونی وزن آرد چون نان کنند. افزونی وزن برنج چون پلاو سازند و جز آن : این آرد هرمنی نیم من ریع دارد. ( یادداشت مؤلف ). دخل. ( نصاب الصبیان ) ( یادداشت مؤلف ). نمو کردن. بالا آمدن. برآمدگی ( خمیر، برنج پخته و مانند آن ). ( فرهنگ فارسی معین ). گاه این افزونی درباره حاصل و غله نیز بکار رودو بر زمینی که کشت آن حاصل بیشتر دهد نیز اطلاق شود : ریعی دارد چنانکه از یک من تخم هزار من دخل باشد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 135 ). زمین آن جایگاه ریعی نیکو و از همه گونه میوه ها باشد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 148 ). هوای این ناحیت سردسیر معتدل است و غله... ریعی عظیم دارد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 128 ).
ریع حشمت زمین دولت را
حاصل از دست ابروار تو باد.مسعودسعد.تو چه کردی جهد کان با تو نگشت
تو چه کاریدی که نامد ریع کشت.مولوی.جز پشیمانی نباشد ریع او
جز خسارت پیش نارد بیع او.

معنی کلمه ریع در فرهنگ معین

(رَیا رِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) نمو کردن . ۲ - (اِمص . ) افزونی .

معنی کلمه ریع در فرهنگ عمید

۱. نموکردن.
۲. فراوان شدن.
۳. بالا آمدن، برآمدن.
۴. (اسم ) فزونی و برآمدگی چیزی، مثل افزایش حجم خمیر و برنج پخته.
۵. (اسم ) افزونی حاصل کشت وزرع، ری، ری کردن.

معنی کلمه ریع در فرهنگ فارسی

نموکردن، فراوان شدن، بالا آمدن، بر آمدن، فزونی
۱ - ( مصدر ) نمو کردن بالا آمدن . ۲ - ( اسم ) افزونی بر آمدگی ( خمیر برنج پخته و مانند آن ) .
عبادتگاه ترسایان

معنی کلمه ریع در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی رِیعٍ: نقطه بلندی از زمین
تکرار در قرآن: ۱(بار)
«رِیع» در اصل به معنای مکان مرتفع است.
مکان مرتفع که از دور دیده می‏شود (راغب) . در اقرب گوید: ریع به معنی صومعه، برج کبوتردو تپّه بلند است و از همین معنی است قول قرآن «اَتَبْنُونَ بِکُلِّ ریعٍ آیَةً تَعْبَثونَ» به «آیة» رجوع شود. این کلمه در قرآن فقط یکبار یافته است.

معنی کلمه ریع در ویکی واژه

نمو کردن.
افزونی.

جملاتی از کاربرد کلمه ریع

دلم اینجا حقیقت یافت ناگاه همه اندر شریعت یافت ناگاه
بر به هنجار طریقت پی سامان سلوک بسته بر رشته ستوار شریعت کمرند
که بیند آنکه او باشد حقیقت عیان هم ذات بشنو از شریعت
رخ تو کعبهٔ حسنست و در شریعت نیست جز آنکه روی بکعبه کنند وقت سجود
علی را دان امام اندر حقیقت برو شد ختم اسرار شریعت
حقیقت در شریعت میتوان یافت طریقت در حقیقت نیز بشتافت
من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق مُعاف دوست بدارند قتل عمدا را
ما را از روی خوب مکن منع ای فقیه کین فق در شریعت اهل نظر رواست
ز وهم روی بگردان که در شریعت عشق یکیست عابد اوهام و عابد اصنام
در من زان گشادند از حقیقت که بسپردم بکل راز شریعت