معنی کلمه رژیم در لغت نامه دهخدا
- تحت رژیم بودن ؛ به دستور پزشک غذا خوردن. رژیم گرفتن. رژیم داشتن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب رژیم گرفتن و رژیم داشتن در ذیل همین ماده شود.
- رژیم بیماری ؛ دستور خوراک بیمار. ( فرهنگ فارسی معین ) ( یادداشت مؤلف ).
- رژیم داشتن ؛ صرف غذا برابر دستور پزشک. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب رژیم گرفتن در ذیل همین ماده شود.
- رژیم غذایی ؛ دستور خوراک بیمار. ( فرهنگ فارسی معین ). دستور غذای بیمار. ( یادداشت مؤلف ).
- رژیم گرفتن ؛ رژیم داشتن. صرف غذا به دستورپزشک و خودداری از خوردن برخی غذاها طبق تجویز وی. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب رژیم داشتن در ذیل همین ماده شود.
|| شکل حکومت. طرزاداره امور مملکت : رژیم دموکراسی ، رژیم دیکتاتوری.( فرهنگ فارسی معین ). نظام حکومت. ( فرهنگ رازی ).