معنی کلمه روزن در لغت نامه دهخدا
ز روزن گذشته تن شوم اوی
بمانده بدان خانه خرطوم اوی.فردوسی.هان که کنون روشنی گرفت چراغت
چند برد دشمنت چراغ به روزن.فرخی.مجره چون ضیا که اندر اوفتد
بروزن و نجوم او هبای او.منوچهری.بطول و عرض و رنگ و گوهر و حد
چو خورشیدی که برتابد ز روزن.منوچهری.دل من خانه عشق است و خورشید است عشق او
که گر من در ببندم او همی درتابد از روزن.قطران.چند گریزی ز حواصل دراین
قبه بی روزن و باب ای غراب.ناصرخسرو.از روزن خویش سوی من بنگر
هرکس سوی خویشتن بود مقبل.ناصرخسرو.روزن علم است زبانم بلی
خیز و بنه گوش برین روزنم.ناصرخسرو.این بگفت و از روزن خانه بیرون شد. ( قصص الانبیاء ). روزی درخانه نشسته بود در را استوار کرد ناگاه ابلیس از روزن خانه درآمد. ( قصص الانبیاء ).
گذشت باد سحرگاه و از نهیب فراق
فرونیارست آمد بر من از روزن.مسعودسعد.از روزن فرودآمدمی بی رنجی.( کلیله و دمنه ). بر مهتاب از روزن برآمدمی. ( کلیله و دمنه ). پای در روزن کردن همان بود و بر گردن افتادن همان. ( کلیله و دمنه ).
دیده من شد سپیداز هجر و دل تاریک ماند
خانه هاتاری شود چون پرده بر روزن کنند.