معنی کلمه روزافزون در لغت نامه دهخدا
خرد و مردمیش روزافزون
فضل و آزادگیش مادرزاد.فرخی.چه روزافزون و عالی دولت است این دولت سلطان
که روزافزون بدو گشته ست ملک و ملت و ایمان.فرخی.آخر ای آفتاب روزافزون
کی دمد صبح این شب دیجور؟مسعودسعد.با محلی چو مهر روزافزون
با سپاهی چو ابر صاعقه بار.مسعودسعد.نادره ای گردد و از این هم زیادت شود که جوان است و روزافزون. ( چهار مقاله ).
باد عمرش چو جاه روزافزون
عمر اعداش عمر روزسپوز.انوری.چون بود دولت تو روزافزون
چه زیان از حسود کارافزای.انوری.دل کشته ام در پای تو شب زنده دارم لاجرم
خوابم همه شب کاسته زین درد روزافزون نگر.خاقانی.آخر چه خون کرد این دلم کامد بناخن خون او
هم ناخنی کمتر نگشت اندوه روزافزون او.خاقانی.دختر شاه مغرب آزریون
آفتابی چوماه روزافزون.نظامی.رونقت را روزافزون میکنم
نام تو بر زر و بر نقره زنم.مولوی.ماه منظور آن بت زیبای من
سرو روزافزون مهرافزای من.سعدی.نشان بخت بلند است و طالع میمون
علی الصباح نظر بر جمال روزافزون.سعدی.ای مه صاحبقران از بنده حافظ یاد کن
تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم.حافظ.من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را.حافظ.حسن روزافزون نگر کان شاهد زرین نقاب
دی هلالی بود و دیشب ماه و امروز آفتاب.بابافغانی ( از آنندراج ). || در اشعار شاعران صفت پادشاه نیز آمده که گویا بمعنی مترقی و روز بروز پیشرفت کننده است :
بجمله گفتند ای شهریار روزافزون
خدایگان بلنداختر بلندمکان.فرخی.بنام ایزد شاهنشهی است روزافزون
امید خلق همیدون بدو گرفته قرار.فرخی.شاه روزافزون خوانند ترا باز امسال
زآنکه هرروز فزونی چو شکوفه ببهار.فرخی.زهی مظفر پیروزبخت روزافزون