رو داشتن

معنی کلمه رو داشتن در لغت نامه دهخدا

رو داشتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از شرم حضور داشتن. ( از آنندراج ). رودربایستی داشتن :
کوبکو دربدر ز بس گردید
گریه در پیش ناله رو دارد.کلیم ( از آنندراج ). || سمج و مصرّ بودن. ( ناظم الاطباء ). گستاخ و بیشرم بودن. وقح و بی حیا بودن. رجوع به روشود :
ای که صد سلسله دل بسته به هر موداری
باز دل میبری ازخلق عجب رو داری !شاطرعباس قمی متخلص به صبوحی. || توجه داشتن. ( آنندراج ). روی دیدن و روی نهادن و روی یافتن و روی آوردن و روی ماندن و روی بردن و روی کردن هم به همین معنی است. ( آنندراج ).
- رو به چیزی داشتن ؛ بسوی آن گراییدن : حاکم عادل ، دیوار مستحکم است چون میل کند بدان که رو بخرابی دارد. ( مجالس سعدی ).
به تاراج چمن رو داشت سروفتنه بالایش
که از رنگ حناخون بهار افتاد در پایش.میرزا بیدل ( از آنندراج ). || وجه و علت داشتن :
لیکن از روی طعنه خصمان
آمدن هیچ رو نمی دارد.خاقانی.

معنی کلمه رو داشتن در فرهنگ معین

(تَ ) (اِمص . ) شرم نکردن ، گستاخ بودن .

معنی کلمه رو داشتن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) جسارت داشتن پر رو بودن : [[ رو داری این حرف را یه من بزنی ]] .
کنایه از شرم حضور داشتن

معنی کلمه رو داشتن در ویکی واژه

شرم نکردن، گستاخ بودن.

جملاتی از کاربرد کلمه رو داشتن

گفتند تواضع چیست گفت: فرو داشتن سر و پهلو بزیر داشتن.
در دهه‌های ۱۸۷۰ و ۱۸۸۰ میلادی طرح‌های گادوین را می‌توان در لیبرتی و شرکت یافت؛ کاغذ دیواری‌ها، منسوجات چاپی، کاشی‌ها، «مبلمان هنری» یا کارهای فلزی او در خانه‌های کسانی که تمایل هنری و پیشرو داشتند، عامل جهت ایجاد شخصیت یا نگرش می‌شدند. اسکار وایلد در میان مشتریانش بود و او را به عنوان «یکی از هنرمندانه‌ترین ارواح این قرن» توصیف کرد، و همچنین پرنسس لوئیز، که برای او استودیویی در کاخ کنزینگتون طراحی کرد.
حسن بن علی(ع) روزی بر تهیدستانی چند بگذشت که پاره های نان پیش رو داشتند و همی خوردند. یکی از ایشان گفت: ای پسر پیامبر خدا، با ما هم غذا نمی شوی؟
عنایت به حالش نگو داشتی مدار ممالک برو داشتنی
سر از دریچه فرو داشتند با صد ناز هزار لعبت دستان نواز چشمک زن
چون دو جهان دیده بر او داشتند سر ز پی سجده فرو داشتند
سوم چشم فرو داشتن از عیب خلق که رسول گفته است فرخ کسی که از عیب دیگری به عیب خود باز آید. حکیمی را پرسیدند از بدترین مردم؟ گفت آنکه عیب مردمان بیند و عیب خود نه بیند.
رودکی قبول کرد که نبضِ امیر بگرفته بود و مزاجِ او بشناخته. دانست که به نثر با او در نگیرد، روی به نظم آورد و قصیده‌ای بگفت و به وقتی که امیر صَبوح کرده بود درآمد و به جای خویش بنشست و چون مطربان فرو داشتند او چنگ برگرفت و در پردهٔ عُشاق این قصیده آغاز کرد:
و روز چهارشنبه سوم رجب در راه نامه رسید که هرون پسر خوارزمشاه آلتونتاش را کشتند و آن لشکر که قصد مرو داشتند سوی خوارزم بازگشتند. امیر برسیدن این خبر سخت شاد شد و خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد را بسیار نیکویی گفت که افسون‌ او ساخته بود، چنانکه بازنموده‌ام پیش ازین تا کافر نعمت‌ برافتاد. و سخت نیکو گفته است معروفی بلخی شاعر، شعر:
جنید را پرسیدند از تواضع، گفت بال فرو داشتن بود و پهلو نرم داشتن.
هرکس در این معنی راه نبرد، ابلیس داعی است در راه؛ ولیکن دعوت می‌کند ازو، و مصطفی دعوت می‌کند بدو. ابلیس را به دربانی حضرت عزت فرو داشتند و گفتند؛ تو عاشق مایی، غیرت بر درگاه ما و بیگانگان از حضرت ما بازدار و این ندا می‌کن: