معنی کلمه رقص در لغت نامه دهخدا
رقص. [ رَ ] ( ع مص ) یا رَقَص.پویه دویدن : و لا یکون الرقص الا للاعب ابل و لما سواه القفز و النقر. ( منتهی الارب ). جنبیدن و برجستن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). پویه دویدن. ( آنندراج ).
- رقص درختان ؛ کنایه از جنبیدن شاخ و برگ درختان به روز باد لیکن متعارف رقص صنوبر است. ( آنندراج ) :
بیا صوفی ببین وجد گل و رقص درختان را
برآ از خرقه سالوس زاهد فصل باغ آمد.سعدی ( از آنندراج ).اگر در دعوی آزادگی ثابت قدم باشی
به زیر بار دل رقص صنوبر می توان کردن.صائب ( از آنندراج ). || درخشیدن سراب ؛ رقص الال. ( منتهی الارب ). جنبیدن سراب. ( تاج المصادربیهقی ). درخشیدن سراب. ( آنندراج ). || جوشیدن می ؛ رقص الخمر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).شروع به غلیان کردن شراب. ( از اقرب الموارد ). جوشیدن می. ( آنندراج ). جوشیدن سراب. ( دهار ). || مست کردن : رقصت فی رؤسهم. ( منتهی الارب ). || بازی کردن و پای کوفتن : رقص الرقاص رقصاً. ( منتهی الارب ). بازی کردن و پای کوفتن رقاص. ( آنندراج ). به اصطلاح اهل نغمه پای کوفتن به اصول نغمات بود و با لفظ کردن و زدن و افکندن مستعمل. ( آنندراج ). پای کوفتن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). ( ع اِ حامص ) بازی گری. پای بازی. پای کوبی. رفن. وشت. وشتن. پای کوفتن. بازی. پای گری. پروازی. پروازی بازی. ( یادداشت مؤلف ). حرکاتی موزون همراه آهنگ موسیقی. اجرا کردن پای کوفتن. حرکات و اطوار مخصوص و متوالی سر، گردن ، سینه ، دستها، پاها توأم با آهنگ موسیقی ،هنر ایجاد زیبایی یا بیان احساسات بوسیله حرکات توأم با مؤسیقی. ( فرهنگ فارسی معین ). دست زدن و پای زدن و حرکات زیبا. ( لغت محلی شوشتر نسخه ٔخطی کتابخانه مؤلف ). دست افشاندن. پای کوفتن. پای بازی کردن. آستین افشاندن. آستین زدن. ( مجموعه مترادفات ص 179 ). کار رقص در قدیم الایام مثل زمان حالیه قصد از اظهار علامات فرح و سرور بود و گاهی از اوقات از جمله شعایر دینی بود و فعل مرقوم با صدای اسباب طرب و دایره به انجام می رسید. ( قاموس کتاب مقدس ). امروزه رقص انواع مختلف دارد و در ایران به تقلید از غرب رقصهای گوناگون متداول شده است مانند رقص راک اندرول ، بالت ، چاچا، تویست و جز آن :