معنی کلمه رفع در لغت نامه دهخدا
نیاورده عامل غش اندر میان
نیندیشد از رفع دیوانیان.سعدی ( بوستان ).امین باید از داور اندیشه ناک
نه از رفع دیوان و زهر هلاک.سعدی ( بوستان ).- رفع دعوی به حاکم ؛ برداشتن قصه بدو. دادن عرض حال بدو. ( یادداشت مؤلف ).
|| نزدیک گردانیدن چیزی به چیزی. ( از ناظم الاطباء ). نزدیک گردانیدن کسی را به کسی ( صلته بالی ). ( آنندراج ). || قبول کردن. گفته شود: رفع اﷲ عمله. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح نحو ) مرفوع کردن کلمه را و آن در اعراب مثل «ضم » است در بنا. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). علامت رفع دادن به کلمه. ( از اقرب الموارد ). حرکت پیش دادن کلمه را. ( غیاث اللغات ). یکی از حالات کلمه در عربی ، مقابل نصب و جر و جزم ، و صورت آن در کتابت این است : ( ُ ) یا ( ٌ ) یک یا دو پیش دادن به کلمه. ( یادداشت مؤلف ). نزد علمای نحو، نوعی از اعراب است خواه از حیث حرکت باشد خواه از حیث حرف ، و معرب به رفع را مرفوع نامند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح ریاضی ) تبدیل کردن کسر به عدد صحیح. ( از اقرب الموارد ). نزد محاسبان عبارت است از تبدیل کسور به عدد صحیح و حاصل تبدیل را مرفوع خوانند و طریقه آن این است که عدد کسر را به مخرج تقسیم کنند مانند پانزده چهارم که حاصل آن سه و سه چهارم می شود. منجمان گویند: چون عدد درجات به شصت رسد یا چیزی بر آن افزوده گردد برای هر شصت درجه یک پایه قایل شوند چنانکه گویند مرفوع پایه یک و رقم آن را در یمین رقم درجه نویسند و هرگاه عدد مرفوع پایه یک به شصت رسید یا چیزی بر آن افزوده شد برای هر شصت واحدی دیگر بیفزایند و گویند مرفوع پایه دو یا مثانی ، و رقم آن را در یمین رقم مرفوع پایه یک نویسد و هرگاه عدد مرفوع پایه دو به شصت رسد یا چیزی بر آن افزوده گردد برای هر شصت ، واحدی دیگر بیفزایند و گویند مرفوع پایه سه یا مثلث ، و بر این قیاس تا به هر جا که پایان یابد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). در اصطلاح ریاضی بیرون کردن عدد صحیح است از کسر به این معنی که اگر صورت کسری از مخرج آن بزرگتر باشد صورت را به مخرج تقسیم می کنند و در این صورت دو حالت اتفاق می افتد، نخست آنکه : تقسیم بدون باقیمانده باشد، در این حال ، خارج قسمت را عیناً بجای کسر می نویسند چنانکه در کسر 183 با تقسیم 18 به 3 کسر183 مساوی می شود با 6 -حالت دوم این است که تقسیم دارای باقیمانده باشد دراین حال خارج قسمت را در سمت چپ بجای عدد صحیح می نویسند و باقیمانده را صورت و مقسوم علیه را که همان مخرج کسر اول است مخرج عدد کسری قرار می دهند، چنانکه در کسر 225 با تقسیم 22 به 5 خارج قسمت 4 و باقیمانده 2 می شود بنا بر این کسر 225 مساوی است با عدد کسری 425 و این عدد کسری را مرفوع نامند. مقابل تجنیس. || در اصطلاح محدثان نسبت دادن حدیث به حضرت پیغمبر را گویند قولاً و یا فعلاً و یا تصریحاً یا حکماً، و آن حدیث را مرفوع نامند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). سلسله حدیث را بحضرت رسول رساندن. ( از اقرب الموارد ). رجوع به مرفوع شود. || در اصطلاح عروض ، اسقاط سبب اول است از جزوی که در اول آن دو سبب خفیف باشد و چون از مستفعلن سبب اول بیندازی تفعلن بماند و فاعلن بجای آن نهند. یا از مفعولات ُ سبب اول بیندازی عولات بماند و مفعول ُ بجای آن بنهند. ( از المعجم ). || برداشت. مقابل وضع به معنی نهادن. مقابل خفض. ( یادداشت مؤلف ). برداشت محصول : آن سال چندان غله حاصل آمد که در آن مدت که آغاز زراعت کرده بودند آن رفع و نفع نبوده است. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). آنچه بجهت نسق زراعات ( ب ) ضرور داند بعنوان بذر و مساعده بمستأجر و رعیت داده در رفع محصول بازیافت نماید. ( تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 45 ). آنچه بجهت نسق زراعات ضرورند از مالیات سرکار بعنوان بذر و... به رعیت داده در رفع محصول وجه مساعده و مؤونت را بازیافت نمایند. ( تذکرة الملوک ص 45 ). || ترقی دادن. برکشیدن. ( فرهنگ فارسی معین ) : خود را در آن آب شورانند و آن را سبب نجات و رفع درجات خویش شناسند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 414 ). سلطان از جهت رفع درجت و اعلای مرتبت پسر هرات به او داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 296 ).