معنی کلمه رش در لغت نامه دهخدا
رش و سنگ کم و ترازوی کژ
همه تدبیر مرد غدار است.ناصرخسرو.گز و ذرع . ( ناظم الاطباء ). گز. ( برهان ). مطلق گز. ( لغت محلی شوشتر ). || ارش یعنی از آرنج تا سر انگشتان. ( از انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ خطی ) ( لغات شاهنامه )( از شعوری ج 2 ورق 8 ). واحد طول ، و آن برابر است با فاصله سر انگشت میانه دست تا آرنج. ( از فرهنگ فارسی معین ). مخفف ارش ، و آن از آرنج تا سر انگشتان دست است. ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ). مخفف ارش از آرنج تا سر انگشتان ، آنرا گز دست نیز گویند و به عربی ذراع الید خوانند. ( از لغت محلی شوشتر ). پیمودن زمین بود نه جامه . ( لغت فرس اسدی نسخه عباس اقبال ص 207 ). این لغت بر این معنی در هیچیک از نسخ دیگر نیست و در نسخه اساسی هم امثال ندارد. ( حاشیه همان صفحه ) :
ز بالا فزون است ریشش رشی
تنیده در او خانه صد دیوپای.معروفی.چهل رش به بالا و پهنا چهل
نکرد از بنه اندر او آب و گل.دقیقی.ز صد رش فزونست بالای او
همان سی وهشت است پهنای او.فردوسی.به رش کرده بالای این پل هزار
بخواهی ز گنج آنچه خواهی بکار.فردوسی.کمندی فروبرده بالای او
سرش بیست رش بد به پهنای او.فردوسی.تو زآن مرز یک رش مپیمای پای
چو خواهی که پیمان بماند بپای.فردوسی.ز ده رش فزون بود پهنای او
چهل رش بپیمود بالای او.فردوسی.نه من و نیمش تیغی که بدو جوید کین