معنی کلمه رزم در لغت نامه دهخدا
گر او رفتی بجای حیدر گرد
به رزم شاه گردان عمرو عنتر
نش آهن درع بایستی ، نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.دقیقی.چنین است آغاز و انجام رزم
یکی راست ماتم یکی راست بزم.فردوسی.به رزم اندرون کشته بهتر بود
که بر ما یکی بنده مهتر بود.فردوسی.شنیدی همه جنگ مازندران
کنون گوش کن رزم هاماوران.فردوسی.آری هر آنگهی که سپاهی شود به رزم
ز اول به چند روز بیاید طلایه دار.منوچهری.چو بزم خسرو آن رزم وی بدیده بوی
نشاط و تفرش افزونتر از شمار شمار.بوحنیفه اسکافی.اگررزم گشتاسب یاد آوری
همه رزم رستم بباد آوری.اسدی.سرانجام در رزم آن رزمجوی
همه مانده بودند و آسوده اوی.اسدی.بشد تافته دل یل رزمجوی
سوی رهزنان رزم راداد روی.اسدی.اوست شاهی که چو در رزم کمان کرده بزه
خصم او سست شود گرچه بود سخت کمان.امیرمعزی.رزم از پیت بدیده درع و دهان تیر
الماس خورده لعل مصفا گریسته.خاقانی.از دلیران سپاهش هر سوار
رزم را الب ارسلان باد از ظفر.خاقانی.صلتش بزم خوان هشت بهشت
صولتش رزم هفتخوان ملوک.خاقانی.چاکرانت به گه رزم چو خیاطانند
چونکه خیاطنیند ای ملک کشورگیر.ظهیر فاریابی.نشسته شاه چون خورشید در بزم
به رامش دل نهاده فارغ از رزم.