معنی کلمه ربع در لغت نامه دهخدا
- ربع دانگ ؛ دو حبه. یک طسوج. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- ربع زمین ؛ چهاریک زمین که خاکست نه آب. ربع مکشوف. ربع مسکون :
از گل آن روضه باغ رفیع
ربع زمین یافته رنگ ربیع.نظامی.عزیز ربع زمین از تسلط سخنم
بچارپای رباعی بود سواری ما.محسن تأثیر ( از آنندراج ). || چهاریک ساعت ، معادل پانزده دقیقه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- ربع ساعت ؛ پانزده دقیقه. یک ربع. پانزده دقیقه. ( ناظم الاطباء ).
|| آنکه پگاه زاید. ( دهار ). || ج ِ رَباع. ( منتهی الارب ). رجوع به رَباع شود.
|| آلتی است منجمان را از قبیل اسطرلاب که بدان ارتفاع آفتاب گیرند و ساعت و عملهای دیگرمعلوم کنند و آن را ربعی و ربع مجیَّب نیز گویند. ( آنندراج ) ( از متن اللغة ). آلتی است از آلات منجم غیر از اسطرلاب که بدان ارتفاع گیرند و استخراج ساعات کنند. ( مفاتیح العلوم ).
- ربعوش ؛ مانند ربع که آلتی است منجمان را برای گرفتن ارتفاع :
چنگی آفتاب روی از پی ارتفاع می
چنگ نهاده ربعوش بر سر و چهره برتری.خاقانی.|| ( اِخ ) ستاره بسیار کوچکی است در تنین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به تنین در علم صورالکواکب نفائس الفنون شود.
ربع. [ رُ ب ُ ] ( ع اِ ) رُبْع. چهاریک. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). یک چهارم.( از اقرب الموارد ). ج ، اَرباع ، رُبوع. چهاریک چیزی.( از آنندراج ). || ج ِ رباعی. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به رباعی شود. || ج ِ ربیع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ربیع شود. || ج ِ رَباع. ( منتهی الارب ). رجوع به رَباع شود.
ربع. [ رُ ب َ ] ( ع اِ ) اول نتاج بهاری ، و آخر نتاج را هُبَع گویند، و منه : ما له هبع و لا ربع. ج ، رِباع ، اَرباع. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || چهارچهار. ( منتهی الارب ). || ج ِ رباعی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به رباعی شود. || ج ِ رُباع. ( منتهی الارب ). رجوع به رباع شود. || رُباع قرء الاعمش مثنی و ثلاث و ربع علی ارادة رُباع. ( منتهی الارب ). رجوع به رُباع شود.