راخ

معنی کلمه راخ در لغت نامه دهخدا

راخ. ( ع ص ) رجل راخ ؛ مرد فراخ زیست. رخی . ( منتهی الارب ).
راخ. ( اِ ) غم و اندوه. ( آنندراج ) :
دو گوشش بخنجرش سوراخ کرد
دل گرد توران پر از راخ کرد.فردوسی ( شاهنامه بروخیم ج 5 ص 166 ).|| ظن و گمان. ( شعوری ورق 4 ج 2 ). رای و گمان و اندیشه. ( فرهنگ ناظم الاطباء ).
راخ. ( اِخ ) قلعه ای است در یمن. ( معجم البلدان ).

معنی کلمه راخ در فرهنگ معین

(اِ. ) اندوه ، غم .

معنی کلمه راخ در فرهنگ عمید

۱. غم، غصه، اندوه، رنج: دو گوشش به خنجر چو سوراخ کرد / دل مرز توران پر از راخ کرد (فردوسی: مجمع الفرس: راخ ).
۲. گمان و اندیشه.

معنی کلمه راخ در فرهنگ فارسی

( اسم ) اندوه غم غصه .
رجل راخ مرد فراخ زیست . رخی .

معنی کلمه راخ در ویکی واژه

اندوه، غم.

جملاتی از کاربرد کلمه راخ

سر تیر با سینه گستاخ شد ز نوک سنان سینه سوراخ شد
هندوی نفس راست غل دو شاخ تنگ کرده برو جهان فراخ
ز گل خواست آیینه یی ساختن وز آن رایت عشق افراختن
دیو باشد رعیت ِ گستاخ چون گذاری نهند پای فراخ
وز آمدن تو دست گیتی افراخته آستین معلم
گردون به طوق شوق تو گردن فراخته آتش به داغ طوع تو خود را فروخته
بر زمین فراخ ده ناورد بر هوای بلند کن پرواز
چو من بگذرم زین جهان فراخ برآورد باید یکی خوب کاخ
گاه بر گرسنه از بی بر شاخ ریزی از بهر غذا میوه فراخ
جهانجو ز جا جست و بنشاختش به نرمی همی سر برافراختش