معنی کلمه دیوار در لغت نامه دهخدا
نه پا دیر باید ترا نه ستون
نه دیوار خشت و نه آهن درا.رودکی.دیوار و دریواس فرو گشت و برآمد
بیم است که یکباره فرود آید دیوار.رودکی.دیوار کهن گشته نبردارد پادیر
یک روز همه پست شود رنجش بگذار.رودکی.تا نکردی خاک را با آب تر
چون نهی فلغند بر دیوار بر.طیان.بدینگونه سی و دو فرسنگ تنگ
ازینروی و آنروی دیوار سنگ.فردوسی.ز هر کشوری دانشی شد گروه
دو دیوار کرد از دو پهلوی کوه.فردوسی.ز مژگان فروریخت خون مادرش
فراوان بدیوار برزد سرش.فردوسی.چه گفت آن سخنگوی پاسخ نیوش
که دیوار دارد بگفتار گوش.فردوسی.یکی را سد یأجوج است دیوار
یکی را روضه خلد است بالان.عنصری.بپای پست کند برکشیده گردن شیر
بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار.عنصری.در و دیوارهای آن خانه نیکو نگاه کنید. ( تاریخ بیهقی ).
که جوید به نیکی ز بدخواه راه
بدیوار ویران که گیرد پناه.اسدی.ز پولاد ده میل دیوار بود
بدوبر ز خشت و سنان خار بود.اسدی.گرچه اندک بیگمان حکمت بود صنع حکیم
لیکن آن بیندش کو را پیش دل دیوار نیست.ناصرخسرو.ای شب تار تازیان بچپ و راست
بر زنی آخر سر عزیز بدیوار.ناصرخسرو.دیوار بلند است تانبیند
کانجاش چه ماند از برون خانه.ناصرخسرو.بخلوت نیزش از دیوار می پوش
که باشد در پس دیوارها گوش.نظامی.لب بگشا گرچه در او نوشهاست
کز پس دیوار بسی گوشهاست.نظامی.مکن پیش دیوار غیبت بسی