دژم

معنی کلمه دژم در لغت نامه دهخدا

دژم. [ دُ ژَ / دِ ژَ ] ( ص ) پژمان و اندوهگن و از غم فروپژمرده. ( از لغت فرس اسدی ). افسرده و غمگین و اندوهناک و رنجور و بیمار و آشفته. ( از برهان ). افسرده و اندوهگین. ( از جهانگیری ). آشفته و بددماغ ، که گویند در اصل دژن بوده است به معنی آشفته و خشمگین. ( از غیاث ). ترش و آشفته وغمگین. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). غمگین. ( شرفنامه منیری ). صاحب آنندراج به نقل از بهار عجم می نویسد: به معنی بیمار و نزار و نگون و گرفته است چون دل دژم و روی دژم و زلف دژم و چشم دژم و شاخ دژم :
چهارم که دل دور داری ز غم
ز ناآمده غم نباشی دژم.فردوسی.سپه را بدادی سراسر درم
بدان تا نباشد یکی تن دژم.فردوسی.بزیر پی تازی اسپان درم
به ایران ندیدند یک تن دژم.فردوسی.همی رفت با او تهمتن بهم
بدان تا سپهبد نباشد دژم.فردوسی.غمین گشت و آن شب نزد هیچ دم
به شبگیر برخاست آمد دژم.فردوسی.که گردآمدن زود باشد بهم
مباشید از این رفتن من دژم.فردوسی.گهر هست و دیبا و گنج درم
چو باشد درم دل نباشد دژم.فردوسی.فرستاده با او نزد هیچ دم
دژم دید پاسخ بیامد دژم.فردوسی.در این بهار دلارام شاد باد مدام
کسی که شاد نباشد بدو نژند و دژم.فرخی.لعل کردند به یک سیکی لبهای کبود
شاد کردند به یک مجلس دلهای دژم.فرخی.بدو گفت هرمس چرائی دژم
نه همچون منی دلْت مانده به غم.عنصری.چو پیش ویس رفت او را دژم دید
ز گریه در کنارش جوی نم دید.( ویس و رامین ).چو شیر نر بر آن خوک دژم تاخت
سیه پر خشت پیچان را بینداخت.( ویس و رامین ).همه شب دژم هر دو از مهر و تاب
نه در دل شکیب و نه در دیده خواب.اسدی.جوانی دژم ره زده بر در است
که گوئی به چهر از تو نیکوتر است.اسدی.بسان تن بی روان بد زمین
هوا چون دژم سوکیی دل غمین.اسدی.ز خسته دل زار و جسم دژم
سرشت آتش درد با آب غم.اسدی.دژم تر کسی مرد رشک است و آز
که هر ساعتش مرگ آید فراز.

معنی کلمه دژم در فرهنگ معین

(دُ ژَ ) (ص مر. ) ۱ - افسرده ، دلتنگ . ۲ - خشمگین ، آشفته .

معنی کلمه دژم در فرهنگ عمید

۱. افسرده، رنجور، دلتنگ، اندوهگین.
۲.خشمگین.
۳. آشفته.
۴. [مجاز] ویژگی چشمی که خمار است، چشم مست: دو نرگس دژمّ و دو ابرو به خم / ستون دو ابرو چو سیمین قلم (فردوسی: ۱/۱۹۲ ).

معنی کلمه دژم در فرهنگ فارسی

افسرده، رنجور، دلتنگ، اندوهگین، خشمگین
( صفت ) ۱ - افسرده غمگین اندوهناک ۲ - خشمگین غضبناک .
پژمان و اندوهگین و از غم فرو پژمرده

معنی کلمه دژم در ویکی واژه

افسرده، دلتنگ.
خشمگین، آشفته. به پیش سوار اندر آمدر دژم ..... بزد تیغ و شد نیزه او قلم

جملاتی از کاربرد کلمه دژم

دژم شد ز گفتار سالار، کوش دلش گشت با لشکر چین بجوش
ورا پهلوان هیچ پاسخ نداد دژم بود سر سوی ایوان نهاد
به گشتاسپ گفت ای نشسته دژم چه داری ز اندیشه دل را به غم
ای زلف یار چرا آشفته و دژمی همخوابهٔ قمری همسایهٔ صنمی
سالها شد که مانده ایم دژم همچو چشم تو در خمار لبت
چو عبدالله آگه از این راز شد دژم گشت و با اندوه انباز شد
دژم کنم این باد را به سودابه
پیلان تهم طعمهٔ مارند ازین مور شیران دژم مستهٔ مورند ازین مار
آن بدیها که روان تیره و تن زشت کند همه از «دژمت » و «دژهوخت » شد و دژهورشت
این دژم حال که خود را که برد نزد نهنگ اف اگر حمله اش ازخشم شود کام گشای
واژه دوزخ پارسی گرفته شده از واژه پهلوی دُژ-اَخو و آن اشتقاق یافته از واژه دُژنگه است. در آیین زرتشت برای دوزخ سه طبقه قایل شده‌اند. روان گناهکار پس از رسیدن به سر پل چنوت (صراط) در گام اول به دژمت (پندار بد) در گام دوم به دژوخت (گفتار بد) و در گام سوم به دژورشت (کردار بد) داخل شود، سپس از این مهالک گذشته به فضای تیرگی بی‌پایان درآید و در آنجاست دوژنگه، یعنی جهان زشت، که در پارسی دوزخ شده‌است.
دژم گشته زو چار گرد دلیر چو گوران و دشمن بکردار شیر