معنی کلمه دنه در لغت نامه دهخدا
دنه. [ دَ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) صدا و ندا و زمزمه را گویند که از غایت خوشی و نشاط خاطر از آدمی سر زند. ( از برهان ) ( انجمن آرا ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || خوشحالی. شادی. خرام و رفتار به نشاط. اسم از دنیدن. فیریدگی. غایت نشاط و خوشی و بی خیالی. نشاط. خوش خیالی. ( یادداشت مؤلف ). کبر و غرور. ( ناظم الاطباء ). غرور. ( دهار ). بطر. ( مجمل اللغه ) ( زمخشری ).
- به دنه آوردن ؛ نشاط و بطر و خوشی بیکران بخشیدن. سخت شادو خوش ساختن. ( از یادداشت مؤلف ). ابطار. ( المصادر زوزنی ) ( مجمل اللغة ).
- دنه پدید آمدن ؛ حالت نشاط و خوشی دست دادن :
حاش للَّه گر کند پیوند با طبع تو غم
طبعغم را از نشاط آن پدید آید دنه.کمال اسماعیل ( از جهانگیری ).- دنه دنه ؛ آنچه در سرود دنه دنه گویند به معنی بطر و اشر ملحق تواند بود. ( مجمل اللغة ).
- دنه کردن ؛ نشاط و شادی کردن :
تا توانی شهریارا روز امروزین مکن
جز به گردخم خرامش جز به گرد دن دنه.منوچهری.- دنه گرفتن ؛ دچار غرور و بطر و نشاط شدن. ( از فرهنگ شعوری ج 1ص 424 ) ( از یادداشت مؤلف ). کبر و غرور داشتن. ( ناظم الاطباء ). فره. فرح. ( تاج المصادر بیهقی ). بطر. ( مجمل اللغة ) ( تاج المصادر بیهقی ). اشر. ناسپاس شدن ، و آن شدت فرح و نشاط باشد. ( معجم اللغة ) : چون بهشتیان به نزدیک بهشت رسند دنه بهشتیان بگیرند. ( جامع الحکمتین ص 116 ).
- || از کثرت نشاط و هوس نابجایی آمدن برای اقدام به کاری بدون توجه به عواقب و مخاطرات آن ، و امروز دنگش گرفتن گویند. هوس کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
مثل است آنکه چو موشان همه بیکار بمانند
دنه شان گیرد و آیند و سر گربه بخارند.ناصرخسرو.رجوع به ترکیب دنگش گرفتن در ذیل دنگ شود.
- || در هوا و هوس افتادن. ( ناظم الاطباء ).
- || آتش گرفتن. ( ناظم الاطباء ).
- || قهر گرفتن. ( ناظم الاطباء ).
- || گستاخ بودن و جسارت کردن. ( ناظم الاطباء ).
- دنه گرفته ؛متکبر و ناسپاسی کننده نعمت الهی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مغرور. ( دهار ). بَطِر. اَشِر.( زمخشری ). اشران. ( یادداشت مؤلف ).