معنی کلمه دن در لغت نامه دهخدا
روز جستن تازیان همچون نوند
روز دن چون شصت ساله سودمند.رودکی.گاه نظم و گاه نثر و گاه مدح و گاه هجو
روز جِدّ و روز هزل و روز کلک و روز دن.منوچهری. || ( نف مرخم ) دننده. به نشاط رونده. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( آنندراج ) ( لغت محلی شوشتر ). کسی باشد که به نشاط برود. ( فرهنگ اوبهی ).
- گوردن ؛ که همچون گورخر به نشاط راه رود :
یوزجست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک
ببرجه آهودو و روباه حیله گوردن.منوچهری.
دن. [ دَن ن / دَ ] ( از ع ، اِ ) خُم بزرگ قاراندود و یا درازتر از سبو یا کوچکتر از آن ، و بر زمین ایستادن نتواند مگر جایی برای آن بکنند. ج ، دنان. ( ازمنتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). به عربی خم سرکه و شراب و روغن و امثال آن را گویند. ( برهان ). خم. ( شرفنامه منیری ). ج ، دِنان. ( دهار ) ( از مهذب الاسماء ). در فارسی به تخفیف نون به معنی خم بزرگ و خم دراز که بر زمین نتواند ایستاد تا در زمین گو نکنند. ( از غیاث ). خم قیراندود دراز ولی باریکتر از خم معمولی و در بن آن برآمدگی تیزی است شبیه ناوک که بر زمین نتواند ایستاد تا در زمین حفره میکنند، پس بنابراین اضافه خم به دن از قبیل اضافه عام است به خاص ، مثل روز جمعه و ماه رمضان و شهر تهران و امثالها. ( از حاشیه قزوینی بر دیوان حافظ ص 339 ) :
فزوده ست قدر تو بفْزای لهو
گشاده ست گنج تو بگشای دن.فرخی.بر گل همی نشینی و بر گل همی خوری
بر خم همی خرامی و بر دن همی دنی.منوچهری.تا توانی شهریارا روز امروزین مکن
جز به گرد خم خرامش جز به گرد دن دنه.منوچهری.همه ساله به دلبر دل همی ده
همه ماهه به گرد دن همی دن.منوچهری.دین همه خیر است برد سوی دین
گرچه دل خلق به سوی دن است.ناصرخسرو.روی مکن سوی مسجد ایچ و همی دو
روزی ده رو به سوی نان و سوی دن.ناصرخسرو.به جام زرّ بر دست شه آید
مروق می چو بیرون آید از دن.ناصرخسرو.می در دن ای شگفتی لبیک ها زند