دل جویی

معنی کلمه دل جویی در لغت نامه دهخدا

دلجویی. [ دِ ] ( حامص مرکب ) دلجوئی. تسلی. ( ناظم الاطباء ). تعزیت. دلداری. استمالت :
به دلجویی دختر مهربان
شدند آن پرستندگان همزبان.فردوسی. || مهربانی. نوازش :
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم.حافظ.به دست جذبه دلجویی رضای پدر
ز هند سوی وطن می کشد گریبانم.صائب. || آزادگی. راستی. طنازی :
شمشاد خرامان کن وآهنگ گلستان کن
تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی.حافظ.|| مرغوبیت. پسندیدگی. || آسایش و استرضای خاطر و خوش دلی و خاطرجمعی. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه دل جویی در فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) ۱ - تسلی . ۲ - مهربانی ، نوازش . ۳ - مرغوبیت .

معنی کلمه دل جویی در فرهنگ عمید

۱. مهربانی.
۲. نوازش.
۳. تسلی.

معنی کلمه دل جویی در فرهنگ فارسی

۱ - تسلی . ۲ - مهربانی نوازش . ۳ - مرغوبیت پسندیدگی .

معنی کلمه دل جویی در ویکی واژه

تسلی.
مهربانی، نوازش.
مرغوبیت.

جملاتی از کاربرد کلمه دل جویی

علم این کم جو ز اوراق کتاب گر ز دل جویی بود عین صواب
دل جویی عاشقان مسکین در کیش شما مگر گناه است
رهِ عشّاق سپردن به دل آزاری نیست جز به دل سوزی و دل جویی و دل داری نیست
خاک در تو بموی رو می روبم دل جویی را چاره همین می دانم
لعل و زلفش سر دل جویی ما هیچ نداشت وه که بی‌بهره هم از مهره هم از مار شدیم
به پایان آر دل جویی چو دل را به اوّل دستبرد از دست بردی
روی ماه مصر نیلی شد ز اخوان زمان روی دل جوییم از اخوان زمان ما همچنان
دل جویی و ملاحت و حسن و جمال را مانا تمام جلوه تو مجلی و مظهری
شادی طلبی از غم جانان مگسل ور دل جویی ز زلف ایشان مگسل
همه عمر آنکه در کویت دل گم کرده می جوید چه باشد گر تو دل جویی کنی از لطف یکبارش