معنی کلمه دستارخوان در لغت نامه دهخدا
فیض حق کرد و نصیب خاکساران بیشتر
نیست بی نعمت اگر دستارخوان افتاده است.ثابت ( از آنندراج ).ز خست خورد با زن آن کس که نان را
کند معجر خویش دستارخوان را.میرزا عبدالغنی قبول ( از آنندراج ).خلق را برداشت از خاک مذلت رفعتش
در زمان او همین دستارخوان افتاده است.؟ ( از آنندراج ).|| کندوری. ( شرفنامه منیری ). پیش انداز. پیش گیره. تاتلی. حوله. درازخوان. ساروق. غِمر. کندوره. کندوری. مشوش :
دلش خونابه جای محنت آمد
تنش دستارخوان لعنت آمد.عطار.او حکایت کرد کز بعد طعام
دید انس دستارخوان را زردفام...
در تنور پر ز آتش درفکند
آن زمان دستارخوان را هوشمند...
گفت زآنکه مصطفی دست و دهان
بس بمالید اندر این دستارخوان.مولوی.تندل ؛ دست در دستارخوان یعنی در کندوری مالیدن. || زله ونواله. ( لغت فرس اسدی ) ( برهان ) :
به من داد ازین گونه دستارخوان
که بر من جهان آفرین را بخوان.فردوسی ( از لغت فرس ).