معنی کلمه دریوزه در لغت نامه دهخدا
از چرخ طمع ببر که شیران را
دریوزه نشاید از در یوزه.خاقانی.ای بر در زمانه به دریوزه امان
زان در خدا دهاد کز این در گذشتنی است.خاقانی.دهر است کمینه کاسه گردانی
از کیسه ٔاو خطاست دریوزه.خاقانی.از پی دریوزه وصل آمدم در کوی تو
چون کنم چون بخت روزی از گدائی میدهد.خاقانی.عقل را به کدخدایی فرومی دارم تا آب و نان از دریوزه صحت بدست می آورد. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 89 ). در کاسه پیروزه فلک همین یک مشت خاک بدست کرده کز آن دریوزه چاشت و شام توان طلبید. ( منشآت خاقانی ص 150 ).
وانکه عنان از دو جهان تافته ست
قوت ز دریوزه دل یافته ست.نظامی.وعده به دروازه گوش آمده
خنده به دریوزه نوش آمده
مه که چراغ فلکی شد تنش
هست ز دریوزه حذر روغنش.نظامی.گوش به دریوزه انفاس دار
گوشه نشینی دو سه را پاس دار.نظامی.جامه دریوزه در آتش نهاد
خرقه پیروزه را زنار کرد.عطار.چند از این صبر و از این سه روزه چند
چند ازین زنبیل و این دریوزه چند.مولوی.یا به دریوزه مقوقس از رسول
سنگلاخی مزرعی شد با اصول. مولوی.روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی ، آب ده این بارمرا.مولوی ( غزلیات ).که پیری به دریوزه شد بامداد
در مسجدی دید و آواز داد.