معنی کلمه دریافت در لغت نامه دهخدا
مکن یاد گذشته کار گیهان.
که کار رفته را دریافت نتوان.( ویس و رامین ).گفت قضی الامر و لامدفع له الیوم این رفت و دریافت میسر نشود. ( تاریخ طبرستان ). || دیدار کردن. رسیدن. درک.
- دریافت حال کسی ؛ پرسش از حال او. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- دریافت خدمت یا صحبت کسی ؛ بهره مندی از خدمت یا صحبت او : پاره ای بادام بگیر که به دریافت صحبت مولانا حمیدالدین ساشی میرویم. ( انیس الطالبین ص 187 ). از کاروانسرایی به عزیمت دریافت خدمت خواجه بیرون آمدم. ( انیس الطالبین ص 82 ). به دریافت خاطره ها و خدمت فروماندگان و ضعیفان و شکستگان و کسانی که خلق با ایشان نظری و التفاتی ندارند می باید که مشغول گردی. ( انیس الطالبین ص 28 ). حضرت خواجه ما قدس اﷲ روحه به دریافت درویش عزیزی که از قرشی به بخارا آمده بود متوجه شدند. ( انیس الطالبین ص 107 ).
- دریافت وقت ؛ اغتنام فرصت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : علی هذا امنا و ارکان دولت محمودی [ پس از مرگ محمود و دور بودن مسعود از غزنین ].... دریافت وقت را، پسر کهتر سلطان ماضی.... امیر ابواحمد محمد را از گوزگانان... آورده بجای پدر بزرگوارش بر تخت نشانیدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 2 ).
|| فهم. درک. درایت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). بلوة. بَلوی ̍. بلاء. بلیة. عقل. خرد. ذهن. فراست. ( از منتهی الارب ) : بقدر قوت و دریافت ایشان به نسبت این طریقه با ایشان معاملت می کردند. ( بخاری ). عقل در ادراک وی حیران است و دل در دریافت وی ناتوان است. ( خواجه عبداﷲ انصاری ). اگر در شما این دریافت و عقل و حیات... نباشد. ( کتاب المعارف ). و تو [ خطاب به باری تعالی ] اجزای عقل و هوش و دریافت هست می کنی و او ترا نمی بیند. ( کتاب المعارف ). نظرم به عرش داده اند و دریافتم به دانش اﷲ داده اند. ( کتاب المعارف ). تن چون از حساب مردگان است شادی را سزاوار نبود و دل چون موضوع دریافت است شادی نصیب او بود. ( کتاب المعارف ). دل چون جای دریافت است چون به خوشی آن جهانیش صرف کردی رنج کجا باشد او را. ( کتاب المعارف ). ای اﷲ آن نظر و آن دریافت و آن ادراکم به ارزانی دار. ( کتاب المعارف ). ارٔاء؛ صاحب رای و دریافت گردیدن. ( از منتهی الارب ). || ادراک. حس. حواس. درک. قوه دراکه. مدرکه. حاسه. شعور. قوتهای دریافت که آن سمع است و بصر و شم و ذوق و لمس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).