درگه

معنی کلمه درگه در لغت نامه دهخدا

درگه. [ دَ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) درگاه. جای در. مدخل خانه. در خانه. آنجا از خانه که در است :
پرستنده تازانه شهریار
بیاویخت از درگه ماهیار.فردوسی.درگه میران غز درشکنی نیمروز
چون در افراسیاب نیم شبان روستم.خاقانی.بر درگه وصل بی کنارش
جان حلقه مثال بر در آمد.ظهیر. || آستان. آستانه. جناب. سدة. عتبه. فناء. کریاس. وصید. وصیدة :
چو مزدک ز دور آن گوان را بدید
ز درگه سوی شاه ایران دوید.فردوسی.بر درگهش که فرق فلک خاک خاک اوست
دهر کهن به پهلوی دربان تو نشست.خاقانی.یک سر مو از سگان درگهش
بر هزبر سیستان خواهم گزید.خاقانی.خاقانی خاک درگه تست
او را چه محل که آسمان هم.خاقانی.لبهای شاهان درگهش کوثر دم از خاک رهش
جنت به خاک درگهش روی تولا داشته.خاقانی.سپهر حمد و سعادات سعد دین احمد
که خاک درگهش افزود آب بازارم.خاقانی.پیشت کند آسمان زمین بوس
ای درگهت آسمان دولت.خاقانی.بحکم آنکه من از خاک درگهت دورم
ز غصه هر نفسم با زمانه صد جنگ است.ظهیر.جهان از درگهش طاقی کمینه ست
بر این طاق آسمان جام [ چون ] آبگینه ست.نظامی.به درگهت بر، از آن جوی آب سایل شد
که صیت جود تو از هر که در جهان بشنید.اثیر اومانی.هر که حاجت به درگهی دارد
لازمست احتمال بوابش.سعدی.گفتا که اهل فضل چو پیلند و جای پیل
گر نیست بیشه درگه میمون پادشاست.ابن یمین.حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد.حافظ.- درگه والا ؛ آستان بلند. آستان باعظمت :
بنده خاقانی و درگاه رسول اللَّه از آنک
بندگان حرمت از این درگه والا بینند.خاقانی. || مدخل بارگاه. درِ خانه بزرگان. آستانه در ملوک و سلاطین. ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ). پیشگاه خانه میران و بزرگان. دربار. ایوان. حضرت.پیشگاه. بارگاه :
تا درگه او یابی مگذر به درکس
زیرا که حرام است تیمم به در یم.( منسوب به رودکی ).

معنی کلمه درگه در فرهنگ معین

(دَ گَ ) (اِمر. ) درگاه .

معنی کلمه درگه در فرهنگ عمید

= درگاه

معنی کلمه درگه در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آستانه در آستان حضرت . ۲ - دروازه باب . ۳ - پیشگاه خانه بزرگان . ۴ - بارگاه ایوان سلطنتی . ۵ - کاخ شاهی .
جای در مدخل خانه در خانه آستان جناب

جملاتی از کاربرد کلمه درگه

زرد رویان درگه او را روی چون ارغوان همی‌یابم
ای دل و دیدهٔ خاک درگه تو سر من همچو خاک در ره تو
ندیدی مرمرا سی سال روز و شب درین درگه چنان کآذر گشسب پارس را با برهمن بینی
۱ - بهمن ۲ - شهید ذاکری ۳ - بندر سوزا ۴ - باسعیدو ۵ - سلخ ۶ - کاوه ۷ - مسن ۸ - درگهان ۹ - لافت ۱۰ - فجر ۱۱ - شرکت نفت ۱۲ - رمچاه ۱۳ - کندالو ۱۴ - طبل ۱۵ - هنگام ۱۶ -کانی ۱۷ - دوستکو
خرمن عمر از هوا بر باد غفلت داده‌ام لاجرم بر درگهت روی چو کاه آورده‌ام
همیشه موکب تو سعد و فتح را مأوا همیشه درگه تو عدل و ملک را مأمن
دل سیر نگردد از غم دوست چو آز وز درگه درد رو نتابد چو نیاز
برین درگه چه می‌پنداری ای دوست‌؟ که از مغز جهان فرقی‌ست با پوست
ز شوق درگه شاهش همی بجنبد مهر چو جان مرد مسافر ز آرزوی وطن
درگهش را نیاز پیرایه تو نیاز آر سود و سرمایه
داشت نوشِرْ‌وان بر درگه خود سلسله‌ای تا دلیلی بود از عدل و نشانی ز امان