معنی کلمه درفشیدن در لغت نامه دهخدا
درفشیدن خشت و ژوپین ز گرد
چو آتش پس پرده لاجورد.فردوسی.درفشیدن تیغهای بنفش
چو بینید با کاویانی درفش.فردوسی.بزرگی و شرف و دولت و سعادت و ملک
همی درفشد از این فرخجسته پرده سرای.فرخی.همی درفشد از او همچنانکه از پدرش
جمال خسروی و فر شاهی و اورنگ.فرخی.آنکه همی درفشد از روی او
رادی و فضل و فره ایزدی.فرخی.چون ماه و زهره در ظلمت شب می درفشید. ( سندبادنامه ص 175 ).
درفشیدن تیغ آیینه تاب
درفشان تر از چشمه آفتاب.نظامی.اًنکال ، لمح ؛درفشیدن برق. ( از منتهی الارب ). خفی ؛ به پهنا درفشیدن برق. ( دهار ). رَف ، رَفیف ؛ درفشیدن لون نبات از سیرابی. ریق ، عبقرة؛ درفشیدن سراب. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از دهار ). ضاحک ؛ سنگی که از کوه می درفشد به هر رنگی که باشد. || لرزیدن. ( برهان ) ( غیاث ) :
قطب دین شاه تهمتن که ز سهمش خورشید
بدرفشد چو به کف قبضه خنجر گیرد.خواجوی کرمانی ( از آنندراج ).