درراه
جملاتی از کاربرد کلمه درراه
صائب که مرغ خانگیش نسر طایرست درراه جغد کی فکند دام انتظار؟
نیشی یأجوج، سدّ جسم درراه توچیست نیستی هاروت مردی در چه بابل چرا
گرچه پیش افتاده ام درراه شوق از برق و باد همچنان از همراهان نیش گرانجانی خورم
از شکر چشم سفید مصر درراه من است چند گرد کاروان چون ماه کنعانی خورم
وزیر خاص را فرمود آنگاه که دو چشمش ز میل اندازدرراه
شیخ گفت بوحامد دوستان با رفیقی میرفت درراهی، آن رفیق گفت مرا اینجا دوستیست، تو باش تامن درایم وصلت الرحمن بجای آرم. بوحامد بنشست و آن مرد در شد و آن شب بیرون نیامد وآن شب برفی عظیم آمد،، بوحامد در آن میان برف میجنبید و برف ازو میریخت. آن مرد گفت توهنوز اینجایی؟ گفت نگفته بودی کی اینجای باش؟ دوستان وفا بسر برند.
بدو گفت عابس که درراه دوست همان به چو مغز اندر آیم ز پوست
نه زنی نه مرد درراه اله دیو ملعونت برون برده ز راه
ستاننده ی جان بدخواه من به مردانگی کشته درراه من
ترادرراه یک یک دم چومعراجیاست سوی حق ز یک یک پایه برترمیگذرچندان که بتوانی