درجان. [ دَ رَ ] ( ع مص ) رفتن. ( از منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). راه رفتن شخص یا سوسمار. ( از اقرب الموارد ). برفتن پیر و کودک. ( المصادر زوزنی ). || به آخر رسیدن قوم. ( از منتهی الارب ). مردن و منقرض شدن قوم. ( از اقرب الموارد ). و در مثل گویند: هوأکذب من دَب و دَرَج َ؛ او دروغگوترین زندگان و مردگان است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پس نگذاشتن و براه خود رفتن. ( از منتهی الارب ). مردن و از خود نسلی باقی ننهادن. ( از اقرب الموارد ). || درگذشتن ناقه از یک سال و بچه ندادن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || درنوردیدن نامه را. || سخت وزیدن باد. ( از منتهی الارب ). || کمی راه رفتن کودک تازه به رفتار آمده. || فرستادن کسی را. ( از ناظم الاطباء ). دُروج. و رجوع به دروج وشد. درجان. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 58هزارگزی جنوب شهسوار با 1000 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو صعب العبور است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).