معنی کلمه دخان در لغت نامه دهخدا
هواگسست گسست از چه ؟ برگسست از ابر
ز چیست ابر؟ ندانی تو از بخار و دخان.فرخی.ای بار خدایی که کجا رای تو باشد
خورشید درخشنده نماید چو دخانی.فرخی.گفتم چو رای روشن او باشد آفتاب
گفتا بهیچ حال چو آتش بود دخان ؟فرخی.بلی آفتابست لیکن نگردد
نهان زیر هر میغی و هر دخانی.فرخی.زیرا که بجای چراغ روشن
اندر دل پرغدر تو دخانست.ناصرخسرو.از آتش حسام تو بدخواه را
در چشم و دل همیشه دخان و شرار باد.مسعودسعد.ز آب خنجر تو آتشی فروخت چنان
کز او سپهر و ستاره دخان نمود و شرار.مسعودسعد.در صف کارزاربرآید دخان مرگ
در تف رزمگاه بخیزد شرار تیغ.مسعودسعد.آری ز نور آتش و از لطف آب پاک
رفعت بجز نصیب دخان و بخار نیست.سنایی.خورشید نه برق نعل رخشت
ناری است که بی دخان ببینم.خاقانی.وزپی افروزش بزم جلالش دان و بس
نورها کاین هفت شمع بی دخان افشانده اند.خاقانی.از اختر و فلک چه بکف داری ای حکیم
گر مغصفت نه ای چه کنی آتش و دخان.خاقانی.وگر آتش خشم سوزانش را
چو سوزنده آتش دخان باشدی.( از کلیله ).چون رود نور و شود پیدا دخان
بفسرد عشق مجازی آن زمان.مولوی.معدن گرمی است اندر لامکان
هست دوزخ از شرارش یک دخان.مولوی.هم ز آتش زاده بودند آن خسان
حرف میراندند از نار و دخان.مولوی.آتش به نی و قلم درانداخت
وین رود که میرود دخانست.سعدی.آتشین سطوتی و دیده کفر
پر دخان تو و شرار تو باد.؟غِناج ، غُنج ، نئور؛ دخان نیل. نیلج ، نیلنج ؛ دخان پیه. ( منتهی الارب ). و نیز رجوع به دود شود.