معنی کلمه دبی در لغت نامه دهخدا
دبی. [ دُ ب َی ی ] ( اِخ ) بندریست به عمان مقابل بندرلنگه پایتخت عمارت نشین دبی و همچون شهر ونیز است و ونیز خلیج فارس میتوان نامیدش و آن در دهانه خلیجی قرار دارد و خلیج چون رودخانه ای می نماید. و دور شهر را فراگرفته است و شهر را نیز بدو بخش منقسم ساخته «دبی » و «دیره » و این دو بخش با پلی آهنی بطول 143 گز و عرض 19 گز بهم متصل اند. دبی بندر دریائی و لنگرگاه دارد. || موضعی است به بصره. ( منتهی الارب ). || جزیره ای به خلیج فارس. || موضعی است نرم زمین به دهنا. ( از المنجد ). که ملخ درآن بسیار باشد و بدان الفت میدارد. ( منتهی الارب ).
دبی. [ دَ ب َن ] ( ع اِ ) رفتار نرم و آهسته. || ملخ پیاده. دبا یکی. || مورچه. ( منتهی الارب ).
دبی.[ دَ بی ی ] ( اِخ ) بازاریست عرب را. ( منتهی الارب ).
دبی. [ دُب ْ / دِب ْ بی ی ] ( ع اِ ) کس : ما بالدار دُبی ؛ نیست در خانه کسی ( و بدون کلمه ٔنفی مستعمل نشود ). ( منتهی الارب ). ما بدار دبی ؛ ای احد. ( مهذب الاسماء ). ما بالدار دبیج. ( منتهی الارب ).