داه

معنی کلمه داه در لغت نامه دهخدا

داه. ( اِ ) کنیزک. ( برهان ) ( غیاث ). امه. خدمتکار کنیز. مولاة. جاریه. وصیفه. خادمه. پرستار. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( برهان ). مقابل بنده. مقابل عبد. دَدَه. پرستار چون زن باشد. قثام. ام دفار. دفار. رغال. معز. کهداء. ( منتهی الارب ). کنیزی که طفلی را بزرگ کرده باشد. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) :
خنک آن میر که در خانه آن بارخدای
پسر و دختر آن میر بود بنده و داه.فرخی.مریخ روز معرکه شاها غلام تست
چونانکه زهره روز میزد است داه تو.فرخی.تا بود هیچ شهی را بجهان خیل و حشم
تا بود هیچ مهی را بجهان بنده و داه.فرخی.تاک رز را دید آبستن چون داهان
شکمش خاسته همچون دم روباهان.منوچهری.بعلم تست که چندین هزار نفس نفیس
چه زن ، چه مرد، چه پیر و جوان چه داه و چه شاه.انوری.تا که من جامه بپوشیدم و بیرون رفتم
بشتابی که وداعم نه رهی کرد و نه داه.انوری.با نوبتت فلک بصدا همسخن شده است
با نوبتیت گفته که خورشید داه تست.انوری.در حریم حرمت آگینش چو عرش
دختر ففغور و قیصر داه باد.سنائی.گر سپر بفکند عقل از عشق گو بفکن رواست
روی خاتون سرخ باید خاک بر سر داه را.سنائی.مصطفی جد و مرتضی پدریم
زان فلک بنده و جهان داهیم.اثیر اخسیکتی.آن بنشنیده ای که در راهی
آن مخنث چه گفت با داهی
که همی شد پی گشاد گره
بهر بی بی بسوی زاهد ده
تا بدو میوه سست شاخ شود
راه زادن بر او فراخ شود
گفت بگذار ترهات خسان
رو به بی بی سلام من برسان
پس به بی بی بگوی کز ره درد
با چنین کون هلیله نتوان خورد
چون چشیدی حلاوت گادن
بکش اکنون مشقت زادن.سنائی.هفت خاتون را در این خرگاه سبز
داه این درگاه والا دیده ام.خاقانی.جواهری که تاج پادشاه را شایست ، گردن مشتی داه شد. ( از مقدمه رفاء بر حدیقه ). بعنس ؛ داه خویله. امة بظراء؛ داه درازتلاق. یا بیظر؛ دشنامی است داه را. ازرع ؛ آنکه پدرش عربی و مادرش داه آزاد باشد. منتفشة؛ داه پراکنده موی. جوخی ؛ اسم است برای داهان. ( منتهی الارب ). ابنة اقعدی و ابنة قومی ؛ داه از طریق کنایه. امة مدکة؛ داه توانا بر کار. عافطة؛ داه شبانی کننده. امة عتیقة؛ داه آزاد کننده. قطین ؛ داهان. قینة؛ داه سرودگوی. سریة؛ داه فراشی. قطاف ؛ داه و کنیزک. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه داه در فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - دایه . ۲ - پرستار. ۳ - زن باردار.

معنی کلمه داه در فرهنگ عمید

عدد ده: اخترانند آسمانشان جایگاه / هفت تابنده روان در دو و داه (رودکی: ۵۳۹ ).
۱. کنیزک.
۲. پرستار.
۳. دایه: با نوبتت فلک به صدا هم سخن شده / با نوبتیت گفته که خورشیده داه توست (انوری: ۵۴ ).
۴. (صفت ) [مجاز] فرومایه.
۵. (صفت ) [مجاز] پریشان خاطر.
۶. (صفت ) حامله، آبستن.

معنی کلمه داه در فرهنگ فارسی

قبیله ای صحراگرد از طوایف سکایی که بقول آریانوس ( ه.م. ) در عهد اسکندر در شمال گرگان و مرو سکونت داشتند. نام این قوم بر ناحیه مذکور اطلاق شده آنجا را (( دهستان ) ) نامیدند.
( اسم ) ده عشره : هفت تابنده دوان در دو وداه . ( رودکی )
استرابون پارتیها را از مردم داه داند و این مردم و قوم را سکائی شمارد .

معنی کلمه داه در ویکی واژه

دایه.
پرستار.
زن باردار.

جملاتی از کاربرد کلمه داه

روی انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): ما من عبد الا له فی السماء بابان، باب یخرج منه، رزقه، و باب یدخل فیه عمله. فاذا مات فقداه و بکیا علیه، و تلا: فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ.
پاریدولیا نوعی آپوفنیا است که شامل درک تصاویر یا صداها در محرک های تصادفی است.
ضروری ندارم سخن می‌کنم اداهایم از عالم وام نیست
موسیقی آوازی غالباً دارای کلماتی در قالب متن ترانه است، گرچه نمونه‌های قابل توجه صوتی نیز وجود دارد که با استفاده از هجا، صداها، صداهای غیرزبانی و گاهی به شکل نام‌آوا مانند صداخوانی در موسیقی جاز، اجرا شده‌است. یک قطعهٔ موسیقی کوتاه آوازی و باکلام اکثراً به‌عنوان یک تصنیف یا ترانه شناخته می‌شود، اگرچه در سبک‌های مختلف موسیقی ممکن است به آن آریا یا سرود گفته شود.
در ۲۰ اسفند ۱۳۸۸، زهرا رهنورد استاد دانشگاه و از مخالفان دولت ایران تأکید کرد که اگر در مراسم چهارشنبه‌سوری خشونتی رخ دهد از سوی «حاکمیت» است. وی گفت که به پاس نوروز «جنبش سبز» در روز چهارشنبه سوری شاد و سرفراز خواهد بود. او افزود: «یاد نداها، سهراب‌ها، سیدعلی‌ها، اشکان‌ها و روح‌الامینی‌ها و… را گرامی خواهیم داشت و هیچ گونه تندی و خشونتی نخواهیم ورزید.»
نهفته در دل داهیش بخت ذات کرم سرشته در کف کافیش طبع جوهر جود
استان موکداهان یا موکداهارن یکی از استانهای کشور تایلند است. مساحت آن ۴۳۳۹ کیلومترمربع می‌باشد. جمعیت این استان در سال ۲۰۰۰ بالغ بر ۳۱۰۰۰۰ نفر برآورد شده است .
ساز طرب محفل ما ناله ‌کوه است اینجا چه صداهاکه نه قلقل شده باشد
إِذْ ناداهُ رَبُّهُ آن گه که خواند خداوند او او را بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ بآن وادی پاک کرده و بآفرین طُویً (۱۶) نام او طوی.
آه از تو پریزداه که گر میروی از چشم تا من مژه برهم زده ام در نظری باز
یوسف صانعی و موسوی اردبیلی از مراجع تقلید شیعیان ایران، خشونت‌های اعمال شده علیه معترضان را محکوم کردند. هم‌زمان شورای نگهبان از کاندیداهای معترض به نتایج دعوت کرد تا در جلسه آتی این شورا شرکت کنند.
شاهزاده بوی چو داری مال داه زاده شوی چو بد شد حال
وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ. بدان که حکمت فعلی است بر صواب یا نطقی بر صواب: فعل بر صواب و زن معاملت نگه‌داشتن است با خود میان بیم و امید و با خلق میان شفقت و مداهنت و با حق میان هیبت و انس، و نطق بر صواب آنست که هزل در ذکر حق نیامیزی و تعظیم در آن نگه‌داری و آخر هر سخن باوّل آن پیوندی.
ال-فرداه یک منطقهٔ مسکونی در یمن است که در استان حضرموت واقع شده‌است.
به دست و خنجر او صد هزار اسماعیل به خون خویش نویسند: عبده و فداه