معنی کلمه خوش نشین در لغت نامه دهخدا
حضور حریفان بس خوش نشین
به تخصیص صدر اخص صدر دین.نزاری قهستانی ( دستورنامه چ روسیه ص 2 ).من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم
چون نسیم خوش نشین هر دم زمینی خوش کنم.ظهوری ( از آنندراج ).تا بحسن خوش نشین او شود جایی دچار
نیست چون آب روان یکجا قرار آئینه را.صائب ( از آنندراج ).صراحی بود کودک خوش نشین
ندارد چسان گریه در آستین.ملاطغرا ( از آنندراج ). || نورسیده. تازه آمده. || بیگانه و اجنبی و غریب در میانه مردم بومی. ( ناظم الاطباء ). شخصی را گویند که در شهر یا دهی برای خود معاش کند. خوشباش. ( از آنندراج ). آنکه درده منزل دارد ولی جزء بنه بندی نباشد و کشت و زرع نکند از اینرو از ادای مالیات و عوارض ده معاف است. ( یادداشت مؤلف ). || اجاره نشین. مستأجر ( درتداول مردم قزوین ).
- امثال :
اجاره نشین خوش نشین است ؛ یعنی هر وقت که خواست خانه دیگر می گیرد و تغییر مکان می دهد.