خودستا

معنی کلمه خودستا در لغت نامه دهخدا

خودستا. [ خوَدْ / خُدْ س ِ ] ( نف مرکب ) فخور. ( یادداشت مؤلف ). مدح کننده از خود. لاف زننده درباره خود. از خود تعریف کننده. به خود صفات و فضایل نسبت دهنده.

معنی کلمه خودستا در فرهنگ عمید

ویژگی کسی که کردار و رفتار خود را می ستاید و از فضلیت و برتری خود صحبت می کند.

معنی کلمه خودستا در فرهنگ فارسی

فخور مدح کننده از خود

جملاتی از کاربرد کلمه خودستا

و بدان که عجب با وجود آنکه خود از صفات خبیثه است منشأ آفات و صفات خبیثه دیگر می شود، مثل کبر، که یکی از اسباب کبر، عجب است و چون فراموشی گناهان و مهمل گذاردن آنها، که آنها را به خاطر نگذارند و اگر گاهی به خاطر او چیزی از گناهانش بگذرد وقعی به آن ننهد و سعی در ادراک آن نکند، بلکه همچنان گمان کند که البته خدا آن را خواهد آمرزید و عبادتی اگر از او سرزند آن را عظیم شمرد و به آن خوشحال شود و منت بر خدا گذارد و توفیقهای خدا را فراموش کند و در این وقت از آفات و معایب اعمال خود نیز غافل می شود، زیرا که آفات آنها را کسی می فهمد که متوجه آنها باشد، و کسی متوجه می شود که خائف و ترسان باشد، و معجب کجا ترسان است؟ بلکه مغرور است و از مکر خدا ایمن است، و چنان پندارد که منزلتی در نزد خدا دارد و بر او حقی دارد و بسا باشد که در مقام خودستائی برآید و اگر عجب به عقل و فکر و علم خود داشته باشد از سئوال کردن باز می ماند و در مشورت و تعلم کوتاهی می کند و گاه باشد که تدبیر خطائی نموده و به آن اصرار می کند، و پند کسی را نمی شنود و به این جهت، گاه است ضرر کلی به او می رسد یا به فضیحت و رسوائی می انجامد.
شایسته امتیاز گردیدم دیدم از بس که خودستایی‌ها
یک غزل گر بشنود آن مه به گوش خود ز من همچو خسرو، پیش خلقی خودستایی ها کنم
خودستانی را فراموشم کند چون غلامان حلقه درگوشم کند
برهانم از و‌ساوس این نفس دون‌پرست دریابم از کشاکش این طبع خودستا
مکن خودستایی که وارون شوی به وارونگی کی فرارون شوی
بردن ز خودستایی، خود را بر آسمان در پیش اهل هوش، بود بر زمین زدن!
مست و مخمور است زاهد روز و شب باز عرض خودستایی می‌کند
ببند از خودستایی لب که گردد قیمتت کمتر در این بازار چندانی که خود را بیش بفروشی
مرا که شیوهٔ افتادگی هنر باشد شکست نفس بجز عیب خودستائی نیست