معنی کلمه خس در لغت نامه دهخدا
چون بود بسته نیک راه ز خس.رودکی.بچشم تو اندر خس افکند باد
بچشمت بر از باد رنج اوفتاد.ابوشکور بلخی.و آن خشک خار و خسی که بسوزندش.ناصرخسرو.نیک بنگر بروزنامه خویش
در مپیمای خار و خس بجراب.ناصرخسرو.تن درختی است خرد بار و دروغ و مکر
خس و خار است حذر کن ز خس و خارش.ناصرخسرو.شعر و ادب و نحو خس و سنگ و سفالند
و آیات قران زر و عقیق است و لاَّلی.ناصرخسرو.همه مرغان جهان سر بخس اندر شده اند
اندر آن وقت که سیمرغ بجنبد از جای.فرخی.نرست ازو بره اندر مگر کسی که بماند
نهفته زیر خسی چون بهیم شوم اختر.فرخی.ای روبهان کلته بخس درخزید هین
کاَّمد ز مرغزار ولایت همی زئیر.فرخی.شاه ملک آرای را بایسته چون بر روی چشم
بد سگال ملک او را چون بروی چشم خس.سوزنی.از خسی افتدت بدیده مثال
سوی آن کس نگر که نابیناست.مسعودسعد.عجب مدان که شودخس بدست باد اسیر.اثیرالدین اخسیکتی.تا کی چو هوا خس را بربودن و بر رفتن
کاَّن خس که هوا گیرد بس خوار پدید آید.خاقانی.نیم چو آب که با هر کسی درآمیزم
نیم چو ابر که بر هر خسی گهر بارم.خاقانی.گلی از باغ وفا آمده ای
خود خس و خارنما آمده ای.خاقانی.بر در هر کس چو صبا درمتاز
با دم هر خس چو هوا درمتاز.نظامی.اگر دیده شود بر تو بدل گیر
بود در دیده خس لیکن بتصغیر.نظامی.تا نماند تیرگی و خس در او
تا امین گردد نماید عکس رو.مولوی.خار دل را گر بدیدی هر خسی
دست کی بودی غمان را بر کسی.مولوی ( مثنوی ج 1 ص 11 ).باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله رویدو در شوره بوم خس.سعدی ( گلستان ).گرفتم قدم لاجرم بازپس
که پاکیزه به مسجد از خار و خس.